انشا درباره اگر من یک ساعت بودم

انشا درباره اگر من یک ساعت بودم

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

اگر من یک ساعت بودم، دنیا را طور دیگری می‌دیدم. من یک دوست همیشگی برای همه مردم بودم. کار من فقط نشان دادن وقت نبود، من به انسان‌ها یادآوری می‌کردم که هر ثانیه چقدر ارزشمند است.

اگر من یک ساعت بودم، روی مچ دست یک دانش‌آموز می‌بستم. هنگام دویدن در حیاط مدرسه، با تیک‌تیکِ آرام خودم به او می‌گفتم که زمان بازی هنوز تمام نشده. وقتی در کلاس درس بود، با حرکت آهسته عقربه‌هایم به او یادآوری می‌کردم که صبر کند، چون زنگ تفریغ نزدیک است.

اگر من یک ساعت بودم، روی دیوار خانه یک پزشک می‌گذاشتم. در ساعات طولانی شب، وقتی که او خسته از کار به خانه برمی‌گشت، با نگاه به من می‌فهمید که خانواده‌اش هنوز بیدارند و منتظر او هستند. من به او می‌گفتم که زمان عشق و توجه به عزیزانش فرا رسیده است.

اگر من یک ساعت بودم، در ایستگاه قطار کار می‌کردم. به مسافران کمک می‌کردم بدانند قطارشان چه زمانی می‌رسد. من شاهد خداحافظی‌های غمگین و دیدارهای شاد بودم. من به مردم نشان می‌دادم که زمان منتظر هیچ‌کس نمی‌ماند.

اما مهم‌تر از همه، اگر من یک ساعت بودم، سعی می‌کردم به انسان‌ها بیاموزم که زمان مانند گنجی است که هرگز برنمی‌گردد. هر ثانیه که می‌گذرد، فرصتی است برای یادگیری، دوست داشتن و ساختن خاطرات زیبا. من به مردم می‌گفتم که زمان را هدر ندهند، چون هر لحظه فقط یک بار می‌آید.

در پایان، اگر من یک ساعت بودم، دوست داشتم به همه نشان دهم که زندگی از لحظه‌های کوچک ساخته شده است. باید از هر ثانیه استفاده کنیم و آن را به بهترین شکل بسازیم.

انشا درباره اگر من یک ساعت بودم

اگر فرصتی داشتم و می‌توانستم برای یک ساعت به شکل یک ساعت‌ساعت دربیایم، چه می‌کردم؟
در این انشا می‌خواهم با بیانی ساده و ادبی، دنیایی را تصور کنم که در آن من یک ساعت هستم؛ نه یک ساعت معمولی، بلکه نمادی از زمان و گذر ثانیه‌ها.

اگر من یک ساعت بودم، عقربه‌هایم پیوسته در حرکت بودند، بی‌وقفه و آرام، تا به همه یادآوری کنند که هر لحظه، گوهری گرانبهاست. من بر دیوار کلاس دانش‌آموزان نصب می‌شدم و با هر تیک‌تیک خود، به آن‌ها می‌گفتم: “فرصت را دریابید، چرا که زمان، چون ابر بهاری می‌گذرد.”

در این مسیر، همراه مدیر تولز باشید تا با هم بیاموزیم چگونه می‌توان با کلماتی ساده و زیبا، احساس و اندیشه را روی کاغذ جاری کرد.

موضوع انشا اگر من ساعت بودم

یکی از وسایلی که هر روز از آن استفاده می‌کنیم و برنامه زندگی‌مان را با آن تنظیم می‌کنیم، ساعت است. تقریباً هیچ روزی نیست که از خود نپرسیم «ساعت چند است؟» یا به آن نگاه نکنیم. حتی وقتی صبح از خواب بلند می‌شویم، اولین چیزی که معمولاً چک می‌کنیم، ساعت است. ساعت‌ها شکل‌های مختلفی دارند: ساعت دیواری، ساعت مچی، ساعت هوشمند و غیره.

اگر من یک ساعت بودم، دوست نداشتم یک ساعت دیواری باشم. تصور کنید همیشه به یک دیوار چسبیده‌اید و نمی‌توانید جابه‌جا شوید. این یک‌جا ماندن، واقعاً کسل‌کننده است.

اگر ساعت بودم، احتمالاً از چرخیدن مداوم عقربه‌ها به دور هم، حس سرگیجه می‌گرفتم؛ اما برای نشان دادن زمان درست، این زحمت را قبول می‌کردم. اگر ساعتی بودم که می‌شد کوکش کرد، حتماً زنگ ملایم و دلنشینی انتخاب می‌کردم تا کسی را بیدار کند یا کاری را یادآوری کند. چون دیده‌ام بعضی ساعت‌ها که صدای زنگ تند و ناخوشایندی دارند، بعد از زنگ خوردن، پرت می‌شوند کنار!

اگر من ساعت بودم، دوست داشتم یک ساعت مچی باارزش باشم تا از من بیشتر مواظبت کنند. هر بار که به دست کسی بسته می‌شوم، با او همه جا می‌روم: سر کار، مهمانی، سفر، مراسم عروسی و… در خوشی‌ها و ناخوشی‌ها همراهشان هستم. این ویژگی‌ها در مقایسه با ساعت دیواری بودن، یک امتیاز بزرگ محسوب می‌شود.

اما به نظر من، بهترین حالت، ساعت هوشمند بودن است. دیگر لازم نیست مدام عقربه‌ها را بچرخانی! در ساعت هوشمند، خبری از عقربه نیست و همه چیز به صورت دیجیتالی نشان داده می‌شود. من بندهای رنگی متنوعی دارم و حتی ظاهرم هم قابل تغییر است.

گذشته از همه این‌ها، اگر من یک ساعت بودم، دوست داشتم وقتی کسی به من نگاه می‌کند، احساس خوشحالی کند و با دیدنم، یاد لحظات قشنگ زندگی بیفتد؛ طوری که حتی نفهمد زمان چطور سپری شده است.

پیشنهادی: انشا با موضوعات اگر من …
انشا اختصاصی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *