من یک میز ساده چوبی هستم که در کلاس درس ایستادهام. سالهاست که در اینجا قرار دارم و شاهد لحظات زیادی از زندگی دانشآموزان بودهام.
هر روز صبح، وقتی زنگ مدرسه به صدا درمیآید، دانشآموزان با شور و هیوان وارد کلاس میشوند و وسایلشان را روی من میگذارند. من دوست دارم وقتی کتاب و دفترهایشان را روی سطح صاف من میچینند و مشغول درس خواندن میشوند.
گاهی اوقات، وقتی معلم درس میدهد، من احساس میکنم که خودم هم در حال یادگیری هستم. من شنیدهام که دانشآموزان جدول ضرب را تمرین میکنند، شعر میخوانند و داستانهای جالب تعریف میکنند.
بعضی روزها، روی من با مداد یا خودکار یادگاری نوشته میشود. بعضیها اسم خودشان را مینویسند، بعضیها شکل قلب میکشند. این یادگاریها برای من مانند خاطراتی گرانبها هستند.
من شاهد دوستیهای زیبایی بودهام. دیدهام که چگونه دانشآموزان به هم کمک میکنند، با هم درس میخوانند و گاهی مشکلات درسی را با هم حل میکنند.
وقتی سال تحصیلی پایان مییابد و کلاس خالی میشود، من دلتنگ میشوم. اما میدانم که پس از تعطیلات تابستانی، دوباره دانشآموزان جدیدی خواهند آمد و کلاس پر از شور و زندگی خواهد شد.
من به عنوان یک میز مدرسه، افتخار میکنم که در یادگیری و رشد دانشآموزان نقش کوچکی دارم.

روزی که مرا ساختند، هدفم تنها یک چیز بود: همراهی تو در مسیر یادگیری. من، یک میز و نیمکت ساده، اکنون در کلاس درس تو جا خوش کردهام.
هر روز صبح که تو با شادی وارد میزی میشوی، من با آغوش باز پذیرایت هستم. کتابهایت را روی سطح صاف من میگذاری و با خیال راحت روی نیمکت محکمم مینشینی. در ساعات خستگی، تکیهگاهت هستم و در لحظههای شادی، شریک سکوتت.
روی من، جهان دانش گشوده میشود. گاهی با خطوط زیبای انشایت زینت میشوم و گاهی با نقشهای رنگارنگ نقاشیهایت. من شاهد تلاشهایت، لبخندهایت و حتی گاهی نگرانیهایت قبل از امتحان هستم.
پس مرا دوست داشته باش، چرا که من بهترین دوست و یاور تو در مدرسه هستم. با مدیرتولز همراه باشید تا بیشتر با دنیای نوشتن آشنا شوید.
انشا از زبان میز و نیمکت مدرسه با توصیف ادبی
شاید باور کردنش سخت باشد، اما ما میز و نیمکتها خاطرات بسیار بیشتری از بچههای مدرسه در خود نگه داشتهایم، تا آنها از ما. ما مثل یک دوربین، لحظه به لحظهٔ زندگی دانشآموزان را در خود ثبت کردهایم. حتی وقتی آنها بزرگ میشوند و به دانشگاه میروند، ما به شکلی دیگر و در قالب جدیدی، همچنان کنارشان هستیم.
در گذشته، ما را از چوب میساختند و با میخهای ریز و درشت به هم وصل میکردند. گاهی بچهها با شیطنت روی ما میپریدند یا از روی یک میز به میز دیگر میرفتند. بعضی وقتها هم با اجسام تیز، شکلهایی روی ما میکشیدند. با اینکه این کارها برایمان دردناک بود، با صبر و حوصله تحمل میکردیم. چون میدانستیم که چند ماه بعد، مدرسه تعطیل میشود و ما دوباره تنها میشویم.
تنها بودن برای ما میز و نیمکتها بسیار سخت است. فرقی هم نمیکند از چه جنسی باشیم؛ از چوب ساخته شده باشیم یا آهن. ما با حضور بچهها معنی پیدا میکنیم، وگرنه فقط یک تکه چوب یا آهن بیروح هستیم. بدترین خاطره برای یک میز و نیمکت، زمانی است که پیر و فرسوده میشود؛ وقتی که پایههایمان لق میشوند و دیگر استحکام گذشته را ندارند. نمیخواهم بگویم بچهها در فرسوده شدن ما نقش دارند، اما اگر با ما با ملایمت بیشتری رفتار کنند، عمر طولانیتری خواهیم داشت.
میز و نیمکتها صبورترین وسایل مدرسه هستند. آنها فقط به این اکتفا میکنند که بچهها دوستشان داشته باشند. متأسفانه امروزه بسیاری از مردم، میز و نیمکتهای چوبی را فراموش کردهاند. اما تا زمانی که حتی یک میز و نیمکت چوبی در کلاسی وجود داشته باشد، ما زنده هستیم و شما را به یاد میآوریم. شما هم ما را فراموش نکنید.
من به نمایندگی از همهٔ میز و نیمکتهایی که دیگر بین ما نیستند، از شما میخواهم که به نسل جدید ما هم احترام بگذارید. اگرچه آنها حافظهٔ قویِ ما را ندارند، اما همان کاری را انجام میدهند که ما انجام میدادیم. امیدوارم هر وقت به یاد ما میافتید، لبخند بزنید و خاطرات خوبی از ما به یاد بیاورید.
با علاقه،
میز و نیمکتهای گذشته.

دوستان گرامی، اگر شما هم انشایی با این موضوع نوشتهاید، لطفاً آن را از بخش نظرات برای ما بفرستید.
اختصاصی سایت مدیر تولز – نوشتهی اصغر فکور