انشا از زبان قابلمه

انشا از زبان قابلمه

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

من یک قابلمه ساده هستم. شاید در نگاه اول فقط یک وسیله آشپزخانه به نظر برسم، اما زندگی پرهیاهو و پرشوری دارم.

خانه من اجاق گاز است و هر روز با آتش گرم دوستی ام می شود. صبح ها، وقتی صاحبم شیر داغ را درون من می ریزد، از گرمایش سرخوش می شوم. ظهرها که برای پختن برنج کنار هم می نشینیم، با قل قل کردن و بیرون دادن بخار، با او حرف می زنم. عصرها هم نوبت خورش های خوشمزه و رنگارنگ است که فضای خانه را عطرآگین می کنند.

گاهی اوقات، وقتی غذایی ته می گیرد و می سوزد، غمگین می شوم. انگار در انجام کارم کوتاهی کرده ام. اما وقتی غذایی خوش طعم و خوش رنگ درون من پخته می شود و بوی آن همه خانه را پر می کند، به خودم می بالم و احساس غرور می کنم.

من شاهد لحظه های زیادی در خانه هستم. شاهد گفتگوهای خانوادگی دور اجاق گاز هستم، شاهد شادی ها و گاهی نگرانی های صاحبم. من فقط یک قابلمه بی جان نیستم؛ من بخشی از خانواده هستم و با غذاهایی که درون من پخته می شود، به زندگی آنها گرمی می بخشم.

انشا از زبان قابلمه

من یک قابلمه ساده و قدیمی هستم. بدنه من از فلز براقی ساخته شده و یک دسته محکم دارم که مرا برای جابه‌جایی آماده می‌کند. سال‌هاست که در آشپزخانه مشغول خدمت‌رسانی هستم و شاهد داستان‌های زیادی بوده‌ام.

هر روز صبح، با صدای مادرم از خواب بیدار می‌شوم. او مرا پر از آب می‌کند و روی اجاق گاز می‌گذارد. من با گرمای آتش، کم‌کم گرم می‌شوم و با حرارت خود، آب را به جوش می‌آورم. گاهی چای خوش‌عطر در من دم می‌کشد و گاهی هم برای پختن برنج یا خورش، آماده می‌شوم.

من عاشق این هستم که در کنار خانواده‌ای مهربان باشم و ببینم که با غذایی که در من پخته می‌شود، سفره‌ای رنگین و خوشمزه فراهم می‌آید. وقتی غذایی خوشمزه در من می‌پزد و بوی آن همه خانه را پر می‌کند، احساس غرور می‌کنم. من نه‌تنها یک وسیله برای پخت‌وپز، بلکه بخشی از زندگی و خاطرات این خانواده هستم.

انشا ادبی از زبان قابلمه

در جعبه گرم و نرم خود خوابیده بودم که ناگهان با تکان‌های شدیدی مثل زمین‌لرزه از خواب پریدم. به نظر می‌رسید فروشنده‌ها مدت‌ها بود منتظر بودند کسی مرا بخرد. تا اینکه یک روز، مادری مهربان در فروشگاه لوازم آشپزخانه چشمش به من افتاد و تصمیم گرفت مرا بخرد. من یک قابلمه کوچک و گرد هستم. کار من این است که غذای بچه را گرم نگه دارم تا سرد نشود. بعضی وقت‌ها مرا روی اجاق گاز می‌گذارند. اما نگران نباشید، این کار به من آسیبی نمی‌زند. خوشبختانه کسانی که من را طراحی کرده‌اند، طوری ساخته‌اند که روی شعله آتش، نه می‌ترکم و نه ذوب می‌شوم.

یک روز مادر خانواده یک ظرف شیشه‌ای غذا را روی شعله گاز گذاشت تا محتویاتش گرم شود. شاید باورکردنش برایتان سخت باشد، اما حرارت آنقدر زیاد بود که آن شیشه به تکه‌های بسیار ریز خرد شد. تا یک هفته بعد، همه جای آشپزخانه پر از خرده‌شیشه بود. بعضی از کارهای بچه خانه مرا ناراحت می‌کند. وقتی مادرش می‌خواهد به او غذا بدهد، من را هم کنارش می‌گذارد تا کودک برای غذا خوردن تشویق شود. اما آن موقع او با قاشق فلزی محکم به بدنه من می‌کوبد. آیا نمی‌داند که قابلمه‌ها هم درد را حس می‌کنند؟ یک بار آنقدر به دسته‌ام ضربه زد که از بدنه جدا شد و حالا فقط یک دسته دارم. به خاطر این اتفاق، دیگر کمتر از من برای پخت و پز استفاده می‌کنند.

قبلاً ظاهری براق و آینه‌وار داشتم. اما همان بچه عصبانی یک بار مرا با شدت به زمین کوبید و یک فرورفتگی بزرگ روی بدنه‌ام ایجاد شد که اصلاً آن را دوست ندارم. یک روز هم روی سفره کنار بقیه ظرف‌ها نشسته بودم و به اینکه یک قابلمه هستم افتخار می‌کردم. ناگهان یک جسم تیز داخل مرا خط‌خطی کرد و صفحه مشکی کف من به رنگ طوسی درآمد. بچه با یک چاقوی تیز مشغول هم زدن غذا بود و این کارش باعث شد صفحه من کاملاً خراش بردارد و از بین برود.

حالا در کابینت کنار قابلمه‌های قدیمی دیگر گذاشته شده‌ام و کمتر به سراغم می‌آیند. با این همه، مطمئنم کاری که برایش ساخته شده‌ام را به خوبی انجام داده‌ام.

انشا از زبان خودکار
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *