انشا از زبان بخاری

انشا از زبان بخاری

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

در گوشهٔ کلاس ما، یک دوست قدیمی و باوفا ایستاده است. نامش بخاری است. او هر سال با شروع فصل سرما، به کلاس ما می‌آید تا ما را از سرمای زمستان در امان نگه دارد.

وقتی باد سرد از لای پنجرهها میوزد و برگهای درختان میریزد، بخاری با گرمای دلپذیرش، کلاس را به پناهگاهی گرم تبدیل میکند. صدای ملایم سوختن و گرمای پخش شده از او، فضای کلاس را آرام و دلچسب میکند. انگار با زبان بیزبانی به ما میگوید: «آرام باشید و با آسودگی درس بخوانید.»

او شاهد سکوتهای پرتمرکز ما هنگام حل مسائل ریاضی است و شنوایی خستگیهایمان پس از یک امتحان سخت. گاهی که دستهایمان از سرما یخ زده، نزدیکش میشویم و گرمای وجودش را در کف دستهایمان حس میکنیم. این گرمای مطبوع، نه تنها بدنمان را گرم میکند، بلکه دل و روحمان را نیز نوازش میدهد.

بخاری فقط یک وسیلهٔ گرمایشی نیست؛ او یک همکلاسی صبور و مهربان است که در روزهای سرد سال، با گرمای بیپایانش به ما قوت قلب میدهد و یادآور میشود که حتی در سردترین روزها، محبت و مراقبت، همیشه در کنارمان است.

انشا از زبان بخاری

در این بخش، یک انشای خیال‌پردازانه و توصیفی از زبان یک بخاری ارائه می‌شود. این متن به گونه‌ای نوشته شده که دانش‌آموزان بتوانند با روش نوشتن و تقویت مهارت‌های نویسندگی خود آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.

موضوع انشا از زبان بخاری

مادرم سرما دوباره به شهر آمده است. موهای سفید و بلندش همه جا را پوشانده و بچه‌ها با خوشحالی از آن آدم برفی درست می‌کنند. دانه‌های برف مثل یک قطار طولانی به زمین می‌آیند. هوای بیرون یخ‌زده است. من از پشت پنجره، آسمان و درختان بلند را می‌بینم. کار من گرم کردن خانواده است. اسم من بخاری است. وقتی پاییز و زمستان از راه می‌رسد، از جعبه مقوایی قدیمی‌ام بیرون می‌آیم و هوای تازه را حس می‌کنم.

کار من فقط گرم کردن خانه نیست. من باید از یخ زدن اعضای خانواده جلوگیری کنم، غذاها را گرم نگه دارم و لباس‌های خیس را خشک کنم. انجام این کارها برای من خیلی آسان است.

امسال مرا دیرتر از سال‌های قبل از جعبه‌ام درآوردند. یک شوفاژ هم در خانه هست که رقیب من است. رنگش سفید است، مثل رنگ دیوار. وقتی من عصبانی می‌شوم، آتش درونم بزرگ‌تر می‌شود و خانه خیلی گرم می‌شود. هیچ‌کس نمی‌تواند با من رقابت کند، چون من خیلی قوی هستم. اما باید راستش را بگویم: من کمی هم خطرناکم. شاید هم ترسناک.

یک روز مهمان به خانه ما آمد. آن‌ها یک بچه کوچک هم داشتند. وقتی آن بچه به من نزدیک شد، همه شروع کردند به داد و فریاد. من تعجب کردم که چرا همه نگران شدند. مادرش به او گفت که من خیلی داغم و ممکن است دستش بسوزد. اما وقتی همان بچه به شوفاژ نزدیک شد، کسی چیزی نگفت. او دستش را به شوفاژ زد، اما نه گریه کرد و نه دستش سوخت. آن موقع فهمیدم که شوفاژ چهره آرام‌تری دارد و بی‌خطر است. با این همه، هنوز هم فکر می‌کنم در گرم کردن خانه از او قوی‌ترم.

به پنجره نگاه می‌کنم. قطرات آب مثل بخار روی شیشه نشسته‌اند. یک گوشه از پنجره تمیز است و بیرون دیده می‌شود. برف هنوز هم می‌بارد. گلدان‌ها با لباس سفید پوشیده شده‌اند تا شاخه‌های لختشان پیدا نباشد. راستی، من و برف با هم دشمنیم و هیچ‌کدام نمی‌توانیم کنار هم باشیم. فقط از پشت شیشه پنجره به هم نگاه می‌کنیم. شاید اگر من سرد نبودم و او گرم، بهترین دوست‌های هم می‌شدیم.

انشا از زبان چتر 🌂
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *