انشا از زبان آسمان شهر

انشا از زبان آسمان شهر

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

من آسمان شهرم. آن گستره بی‌پایان و عمیقی که بر فراز خیابان‌ها، ساختمان‌ها و زندگی روزمره شما گنبدی آرامش‌بخش گسترانده‌ام.

شب‌ها، با هزاران ستاره‌ای که چون الماس بر تارک تاریکی می‌درخشند، پتویی از نور بر روی شهر می‌گسترانم. من چراغ‌های طبیعی شما هستم که از دوردست‌ها برایتان چشمک می‌زنم. ماه، این همسفر همیشگی من، گاه چون کشتی نقرهای در دریای بیکران شناور می‌شود و گاه به شکل نوری ملایم، بر پشت بام خانه‌هایتان می‌لغزد و آرامش را به درون اتاق‌های خواب می‌فرستد.

اما روزها، نقاب دیگری بر چهره می‌زنم. لباسی به رنگ آبی می‌پوشم؛ آبیِ روشن و امیدبخش. خورشید، این گوهر تابان، از پشت پرده من طلوع می‌کند و گرمای زندگی را به تمام شهر هدیه می‌دهد. من بستر پرواز پرنده‌گانم. کبوتران بر شانه‌های من فرود می‌آیند و در دامن من به سوی افق‌های دور پرواز می‌کنند.

من شاهد تمام رازهای شما هستم. اشک‌های تنهایی که در بالکن‌ها می‌ریزید، لبخندهای شادی که در ترافیک صبحگاهی بر لبان شما می‌نشیند، و آرزوهای بزرگی که در سکوت نیمه‌شب به ستاره‌هایم می‌سپارید؛ من بر همه این‌ها نظاره‌گرم. من شنونده نجواهای بی‌صدای دل‌هایتان هستم.

گاهی از شدت غم شما، ابر می‌شوم و گریه می‌کنم. قطره‌های باران من، شبنمی است برای شستن غبار خستگی از چهره شهرتان. گاهی نیز از شادی شما، در طلوع و غروب خورشید، رنگ‌های شگفت‌انگیزی به نمایش می‌گذارم؛ از نارنجی آتشین تا بنفش رؤیایی.

من آسمان شهرم. همیشه هستم، همیشه بالای سر شما. حتی وقتی که دود کارخانه‌ها یا غبار روزمرگی، مرا از نگاهتان پنهان می‌کند، من آنجا هستم. فقط کافی است سرتان را بلند کنید و به بالا نگاه کنید. من پناهگاه امن رویاهایتان، انعکاس دهنده آرزوهایتان و تصویرگرِ بی‌کرانِ زیبایی‌ها هستم. من خانه قدیمی ستاره‌ها و آیینه احساسات شما هستم.

انشا از زبان آسمان شهر

من آسمان شهرتان هستم. امروز می‌خواهم داستان خود را برایتان تعریف کنم تا هم با دنیای نوشتن آشنا شوید و هم زیبایی‌های اطرافتان را بهتر ببینید.

در این متن یاد می‌گیرید چطور می‌توانید افکار و احساسات خود را به زیباترین شکل روی کاغذ بیاورید. من اینجا هستم تا به شما نشان دهم که چگونه کلمات را کنار هم بچینید و داستان‌های خود را خلق کنید.

با مدیر تولز همراه باشید تا قدم به قدم، راه و رسم نوشتن را بیاموزید.

موضوع انشا از زبان آسمان شهر

همه ساکنان این شهر آرزو دارند جای من باشند و منظره شهر را از این ارتفاع تماشا کنند. اما اگر همه می‌توانستند چنین دیدی داشته باشند، دیگر تماشای شهر از بالا، در هنگام پرواز با هواپیما، آن جذابیت و زیبایی همیشگی را نداشت. پرنده‌ها مرا آسمان شهر صدا می‌زنند.

من بخش کوچکی از آسمان بی‌پایان جهانم و مثل یک مادر، شهر را در آغوش گرفته‌ام. فصل‌های بهار و تابستان را بیشتر از بقیه دوست دارم، اما با رسیدن پاییز، غمگین می‌شوم. چون برگ درختان می‌ریزد و پرنده‌ها به جاهای دیگر کوچ می‌کنند، من هم شروع به گریه می‌کنم. انسان‌ها به قطرات اشک من «باران» می‌گویند. وقتی ناراحتم و اشک می‌ریزم، خورشید سعی می‌کند با ساختن یک رنگین‌کمان، دوباره لبخند به لب‌هایم بیاورد.

ابرها و پرندگان، دوستان همیشه‌ی من هستند. گاهی با هم به فعالیت‌های مردم در شهر نگاه می‌کنیم. من به کودکان علاقه‌ی زیادی دارم، چون گاهی بادکنک یا بادبادک‌هایشان را برایم می‌فرستند. بعضی روزها نمی‌توانم مثل همیشه شهر را تماشا کنم، چون دود، جلوی دید من را می‌گیرد. دوستان پرنده‌ام می‌گویند این دود از ماشین‌های مردم به سمت من می‌آید. من از این کار آن‌ها خوشم نمی‌آید.

راستی، من یک دوست دیگر هم دارم. اسمش هوهوخان است. اسمش شاید کمی عجیب و ترسناک به نظر برسد، اما او در واقع یک باد مهربان است. او از سرزمین‌های دوردست به دیدنم می‌آید و گاهی خاطراتش را برایم تعریف می‌کند.

من خودم نمی‌توانم به سفر بروم، اما شنیدن داستان‌های دوستانم مرا خوشحال می‌کند. شب‌ها با ماه و ستاره‌ها شعر می‌خوانیم و قصه می‌گوییم، اما زمان با هم بودنمان کوتاه است. خورشید خیلی زود بیدار می‌شود و من باید با آن‌ها خداحافظی کنم. خورشید به من روشنایی می‌بخشد و باعث می‌شود زیباتر به نظر برسم.

شاید فکر کنید زندگی من به عنوان آسمان شهر، یکنواخت است، اما اینطور نیست. من هر روز شاهد رویدادهای تازه و زیبایی‌هایی در شهر هستم و همه این‌ها باعث شادی من می‌شوند.

پیشنهادی: انشا از زبان ستاره
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *