زمستان از راه میرسد و طبیعت لباس سفید بر تن میکند. دانههای برف، مانند پرهای فرشتگان، آرام و بیصدا از آسمان پایین میآیند و همه چیز را در سکوت فرو میبرند. هر دانه برف، طرحی منحصربهفرد دارد؛ گویی هنرمندی نامرئی، آنها را با ظرافتی بینظیر آفریده است.
وقتی برف میبارد، جهان تازه میشود. کوهها، درختان و خانهها، همه زیر پتویی نرم و سفید پنهان میشوند. صدای پای رهگذران روی برف، خشخش ملایمی ایجاد میکند که نوایی آرامشبخش دارد. کودکان با شادی در برف بازی میکنند و با دستهای کوچکشان، آدمبرفی میسازند. نفسها در هوای سرد، ابری سفید تشکیل میدهد و صحنهای رویایی خلق میکند.
برف، نماد پاکی و تازگی است. با باریدن آن، زمین استراحت میکند و برای بهاری پرطراوت آماده میشود. این فصل، با همه سردیاش، گرمی نگاهها و صمیمیت کنار هم بودن را به ارمغان میآورد. زمستان و برفش، یادآور این هستند که گاهی سکوت و آرامش، زیباترین صحنههای زندگی را میسازند.

برف، این رؤیای سفید و زیبای زمستان، گاهی آنقدر نرم و آرام میبارد که آدم فکر میکند آسمان دارد پرهای کوچک و سبکی را به زمین هدیه میدهد. گاهی هم با شدت و سرعت میآید و در کمترین زمان، همه جا را در سکوت و سفیدی فرومیبرد.
وقتی برف میبارد، انگار دنیا تازه میشود. صداها کم میشوند و آرامش عجیبی همه جا را فرامیگیرد. اگر خوب گوش بدهی، میتوانی صدای ملایم برخورد دانههای برف با زمین را بشنوی؛ صدایی که شبیه نجوای طبیعت است.
در روزهای برفی، اگر از پنجره به بیرون نگاه کنی، منظرهای تماشایی پیش چشمانت است. درختان، پوشیده از برف، شبیه مجسمههای سفید و ظریف میشوند. پشت بام خانهها، کوهها و همه چیز زیر این پتو پنهان میشوند. بچهها با خوشحالی در برف بازی میکنند، آدم برفی درست میکنند و با گلولههای برفی به هم شادی هدیه میدهند.
اما برف فقط یک منظره زیبا نیست؛ برای کشاورزان و زمینهای خشک، مانند آب زندگی است. برف با خودش آرامش و تازگی میآورد و به زمین جان دوباره میبخشد.
موضوع انشا برف – شماره 1
زمستان است و ماههای دی و بهمن با هوایی گرفته و خاکآلود از راه میرسند. آسمان کوتاه و نزدیک به زمین به نظر میرسد و زمین، بیرنگ و بیحال شده است. دانههای سفید و زیبای برف، مانند پرندگان سفیدبال، آرام آرام از آسمان پایین میآیند و روی زمین پهن میشوند. جای پاهای رهگذران در خیابانها را هم کمکم میپوشانند و همه جا یکدست و پاک میشود.
بارش برف، بهانهای برای شاد شدن است. به ما یادآوری میکند که تاریکی و ناراحتیها همیشگی نیستند و همیشه پس از یک شب تاریک، روشنایی از راه میرسد.
وقتی برف میبارد، درها بسته میشوند و مردم سرشان را در لباسهای گرم فرو میبرند و دستهایشان را پنهان میکنند. این پاکی و روشنی، از دل ابرهایی بیرون میآید که گویی نفسهای سردشان را نگه داشتهاند. آنها این سفیدی را برای ما میآورند تا به دلهای خسته و ناراحت ما امید بدهند و خاطرهای زیبا در ذهنمان ثبت کنند.
برف، این هدیهٔ آرام و بیصدا، همهٔ سیاهیها را میپوشاند و زمین را مانند پنبه، سفید و نرم میکند.
در این سرمای سوزان زمستان، بارش برف فرصتی است برای بازی و شادی. با وجود سرمای شدید، برف این توانایی را دارد که ما را به بیرون بکشد تا آدم برفی بسازیم، با هم بخندیم و از این لحظات لذت ببریم.
برف میبارد و زیبایی و روشنی را برایمان به همراه میآورد؛ اما وقتی خورشید میتابد، کمکم آب میشود و ناپدید میگردد. مانند زندگی ما در این دنیا که همیشگی نیست، دانههای برف نیز روی زمین باقی نمیمانند. چه خوب است تا زمانی که برف روی زمین است، از آن نهایت استفاده را ببریم و شاد باشیم.
برف نو برف نو سلام سلام
بنشین که خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام
انشا اختصاصی _ نویسنده: زهرا رحمانی
انشا در مورد برف – شماره 2
میدونی امروز چه روزیه؟
امروز، اولین روز زمستونه. روزی که طبیعت، با لالایی نرم باد، به خوابی عمیق میرود؛ خوابی آرام در میان سکوتی بیپایان.
امروز همان روزی است که آسمان، نخستین دانههای بلورین برف را به سوی زمین میفرستد.
هوا سرده، خیلی سرد! انگار آسمان کولرهای بزرگش را روشن کرده و روی سردترین درجه تنظیم کرده.
ابرهای تیره زمستانی، کمکم مثل پردهای نازک، روی آبی آسمان را میپوشانند و نمیگذارند خورشید با گرمای بیکرانش، زمین را گرم نگه دارد.
دانههای برف با شتاب به زمین میبارند تا با بوسههای خنک و شادابشان، زمین تبدار را آرام کنند.
کمی بعد، زمین را میبینی که پتویی از دانههای الماسگونه برف را به تن کرده و در آرامش آرمیده. اگر به درختان نگاه کنی، میبینی که لباس عروس بر تن دارند و از سنگینی تاجهای بلورینشان، سر به زیر خم کردهاند.
انشا درباره برف – شماره 3
در آن روزی که برف همه آسمان را فرا گرفت، دنیا حس و حالی جادویی پیدا کرد. بچههای کوچک با کتهای کلفت و کلاههای گشاد از خانه بیرون زدند. هر کدام در این دنیای سفید و پوشیده از برف، منتظر یک ماجرای تازه بودند. کوچه و خیابان، شبیه یک زمین بازی افسانهای شده بود. برف زیر پای آنها له میشد و با هر قدم، صدای شادیشان در فضا میپیچید.
بچهها با ذوق و خلاقیت شروع کردند به ساختن آدمبرفی و شکلهای مختلف از برف. چشمهایشان از هیجان برق میزد. دانههای سبک برف، آرام از آسمان پایین میآمدند و روی زمین مینشستند. هر تکه برف، گویی بخشی از آسمان بود که داستانی با خودش آورده بود. بعضی از این دانهها شاد بودند و بعضی دیگر غمگین. آنها دست به دست هم میدادند و گلولههای بزرگی برای بازی درست میکردند.
در میان این همه برف، یکی از آنها هنگام پایین آمدن از دیگری پرسید: چه خبر است؟ دوستش گفت: ما ماهها منتظر بودیم و حالا وقتش است که کاری را که برایش ساخته شدهایم، انجام دهیم. دانه برف کوچولو با تعجب پرسید: چه کاری؟ اما دیگر فرصتی برای جواب دادن نبود. دانه برف کوچک، تصویر خودش را در یک گودال آب دید که از آب شدن برفها پر شده بود و خیلی زود، در سکوتی عمیق به آن پیوست.
برفها یکی پس از دیگری روی زمین مینشستند. سرنوشت بعضی از آنها بهتر از بقیه بود. آنهایی که بیشتر زنده ماندند، با در آغوش کشیدن هم، آدمبرفیهای بزرگی شدند که در میان آن همه سفیدی، چشمها را به خود خیره میکردند. یک دانه برف به تنهایی کوچک و ناچیز است، اما وقتی کنار هم قرار میگیرند، میتوانند همه دنیا را سفیدپوش کنند. اگر در زندگی به مشکلی برخوردید، از اطرافیانتان کمک بخواهید. مگر نشنیدهاید که میگویند: یک دست صدا ندارد؟
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
پیشنهادی: انشا ادبی در مورد یک روز برفی
دانش آموزان عزیز در صورتی که انشایی با موضوع برف نوشته اید از طریق نظرات برای ما ارسال کنید.