معنی ضرب المثل ” قوز بالا قوز ” + داستان

قوز بالا قوز

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

در این ضرب المثل، از کلمه “قوز” استفاده شده که به معنای برآمدگی یا گوژپشتی روی کمر است. وقتی می‌گوییم “قوز بالا قوز”، در واقع داریم از یک تصویر واضح و فیزیکی کمک می‌گیریم تا یک وضعیت دشوار را توصیف کنیم.

این مثل زمانی به کار می‌رود که یک مشکل و دردسر تمام نشده، مشکل تازه‌ای به آن اضافه شود. درست مانند کسی که از قبل یک قوز روی پشتش دارد و ناگهان قوز دیگری روی قوز اولش قرار می‌گیرد. در این حالت، نه تنها مشکل اول حل نشده، بلکه بار جدید و سنگین‌تری هم به آن اضافه شده است.

به بیان دیگر، “قوز بالا قوز” یعنی مصیبت و سختی، روی مصیبت و سختی قبلی بیاید و شرایط را بدتر و پیچیده‌تر از قبل کند. این ضرب‌المثل وضعیتی را نشان می‌دهد که فرد در اوج ناامیدی و درماندگی قرار دارد.

قوز بالا قوز

در این نوشته، به مفهوم و داستان پشت ضرب‌المثل معروف ایرانی «قوز بالا قوز» می‌پردازیم. با ما در مدیر تولز همراه باشید.

معنی ضرب المثل قوز بالا قوز

این ضرب‌المثل برای موقعیتی به کار می‌رود که یک نفر با مشکلی روبه‌روست، اما نه تنها مشکل اولش حل نمی‌شود، بلکه دردسر تازه‌ای هم به آن اضافه می‌شود.
معنای آن نشان‌دهنده بدشانسی و گرفتاری شدید است.
گاهی وقتی کسی می‌خواهد اشتباهش را جبران کند، اما به جای بهتر کردن اوضاع، آن را بدتر می‌کند، این ضرب‌المثل به کار می‌رود.
شباهت زیادی دارد به این مثل معروف: می‌خواست ابرویش را درست کند، چشمش را کور کرد!
همچنین وقتی کارها و مشکلات پشت سر هم می‌آیند و درهم پیچیده می‌شوند، این ضرب‌المثل مصداق پیدا می‌کند.

داستان ضرب المثل قوز بالا قوز

در یک روستای کوچک که در میان جنگلی بزرگ قرار داشت، مردم ساده‌دلی زندگی می‌کردند. در میان آنان دو مرد زندگی می‌کردند که هر دو قوز داشتند. قوز برآمدگی‌ای است که گاهی روی پشت افراد دیده می‌شود. این دو نفر از داشتن قوز بسیار ناراحت بودند و هر راهی را برای خلاصی از آن امتحان کرده بودند، اما هیچ‌کدام نتیجه‌ای نداده بود.

شبی، یکی از آن دو مرد، از خواب بیدار شد. هوا به قدری روشن بود که فکر کرد صبح شده است. او که همیشه سعی می‌کرد پیش از دیگران به حمام برود تا کمتر مورد تمسخر قرار گیرد، بسته‌اش را برداشت و به سمت حمام راه افتاد. وقتی نزدیک حمام رسید، از داخلش صداهایی شنید، اما چندان توجهی نکرد.

مرد لباس‌هایش را درآورد و به تنهایی وارد خزینه شد. ناگهان دید جمعیتی در آنجا هستند و با شادی در حال رقص و پایکوبی‌اند. از دیدن این صحنه خوشحال شد و به جمع آنان پیوست. کم‌کم متوجه شد که این افراد از جنس اجنه هستند و برای مراسم عروسی داماد به حمام آمده‌اند. مرد قوزی که سال‌ها بود در هیچ جشنی شرکت نکرده بود، از اینکه اجنه او را با آغوش باز پذیرفته بودند، بسیار خوشحال شد و با آنان هم‌پا شد.

جن‌ها از رفتار شاد و صمیمی او خوششان آمد. وقتی زمان رفتن فرارسید، یکی از آنان به او گفت: “از رفتار تو خوشمان آمد. اگر آرزویی داری، بگو تا برآورده کنیم.” مرد که بیشتر از هر چیز آرزوی از بین رفتن قوزش را داشت، گفت: “اگر ممکن است، قوز مرا از بین ببرید.”

در همان لحظه، یکی از اجنه دستی به پشت او کشید و ناگهان قوز ناپدید شد. وقتی مرد به خانه بازگشت، مادرش با تعجب پرسید: “چه اتفاقی افتاده؟ قوزت کجا رفته؟” مرد ماجرا را تعریف کرد و از مادرش خواست لباس تازه‌ای برایش بیاورد تا پس از مدتها در روستا گردش کند.

وقتی از خانه بیرون آمد، مردم با دیدن او شگفت‌زده شدند و می‌پرسیدند: “چه شد؟ قوزت چه شد؟” و او با شادی داستان را برایشان تعریف می‌کرد.

خبر این اتفاق به گوش مرد دوم که قوز داشت نیز رسید. او هم تصمیم گرفت صبح زود به حمام برود و پس از رقص و شادی، از اجنه بخواهد قوزش را نیز بردارند.

چند روز بعد، او نیز بامدادان به حمام رفت و بی‌مقدمه شروع به رقص و شادی کرد. اما آن روز، جن‌ها در عزای یکی از بزرگان خود بودند و بسیار غمگین بودند. در چنین موقعیتی، رقص و شادی بی‌موقع مرد دوم، خشم آنان را برانگیخت. یکی از اجنه عصبانی شد، قوزی دیگر به پشت او اضافه کرد و گفت: “تا زنده‌ای، در مراسم عزا شادی نکن.”

شعر گوژپشت

شبی، یک مرد کوهان‌دار به حمام رفت. در آنجا، گروهی از پری‌ها را دید که در حال جشن و شادی بودند. آن‌ها چهره‌های زیبا و نورانی داشتند. مرد از دیدن این صحنه خوشحال شد و با صدای بلند برای پری‌ها دعای خیر و آفرین خواند. شروع به رقصیدن کرد و آن‌ها را به خنده انداخت. پری‌ها از این رفتارش خوششان آمد و به پاس محبتش، کوهان پشتش را ناپدید کردند و او را سالم و راست قامت کردند. آن‌ها فکر کردند او یکی از خودشان است که به شکل انسان درآمده.

شبی دیگر، پری‌ها با عجله به سمت حمام می‌رفتند. مرد کوهان‌دار دیگری که این داستان را شنیده بود، فهمید که یکی از اعضای خانواده پری‌ها از دنیا رفته و آن‌ها در عزا هستند. اما او بی‌خبر از این موضوع، با خوشحالی به جمع آن‌ها پیوست و در آن مجلس سوگواری که جای شادی نبود، شروع به شادمانی کرد. پری‌ها از این رفتار ناشایست او عصبانی شدند و به جای اینکه کوهانش را بردارند، یک کوهان دیگر به پشتش اضافه کردند. او ناآگاهانه در آنجا رقصید، در حالی که حالا دو کوهان داشت.

این داستان به ما یادآوری می‌کند که فرد نادان هر کاری را در هر جایی انجام می‌دهد، اما انسان عاقل می‌داند هر کاری را در جای مناسب خودش انجام دهد.

 
بیشتر بخوانید: ضرب المثل‌های شیرین فارسی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *