در مورد ضربالمثل “فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه” بیشتر بدانیم! 🌶
این ضربالمثل زیبا به ما یادآوری میکند که در زندگی نباید فقط به ظاهر چیزها نگاه کنیم. ممکن است چیزی از بیرون کوچک، ساده یا معمولی به نظر برسد، اما وقتی آن را بهتر بررسی کنیم، متوجه ویژگیهای فوقالعاده و تواناییهای پنهان آن میشویم.
درست مثل فلفل کوچکی که از بیرون ریز و ناچیز دیده میشود، اما وقتی آن را میشکنیم، تندی و اثر قوی آن را درک میکنیم. این حکایت در مورد انسانها هم صادق است. گاهی افرادی را میبینیم که در نگاه اول ساده یا معمولی به نظر میرسند، اما وقتی با آنها بیشتر آشنا میشویم، استعدادها و تواناییهای شگفتانگیزشان را کشف میکنیم.
این ضربالمثل به ما میآموزد که در قضاوت کردن عجله نکنیم و هر کس یا هر چیز را تنها از روی ظاهرش ارزیابی نکنیم. گاهی ارزش واقعی در درون پنهان شده است و برای کشف آن باید فرصت بیشتری بدهیم و دقیقتر نگاه کنیم.

در این نوشته، با مفهوم و داستان پرمعنای یک ضربالمثل ایرانی از کتاب نگارش پایه دهم آشنا خواهید شد. لطفاً در ادامه با ما همراه باشید.
معنی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
۱- هیچ وقت نباید آدمها را از روی قیافه و ظاهرشان قضاوت کرد.
۲- شاید کسی به نظر مهربان و بیآزار برسد، ولی در باطن آدم حیلهگر و بدی باشد.

از این ضربالمثل وقتی استفاده میکنیم که کسی ظاهراً کوچک و کمجثه به نظر برسد، اما در عمل بسیار باهوش، زیرک و توانا باشد.
معنای نزدیک آن این است: فریب اندازهی کوچک فلفل را نخور! وقتی آن را مزه کنی، تندی و قدرت واقعیاش را حس میکنی.
معنای عمیقتر این ضربالمثل این است که انسانها را نمیتوان تنها از روی ظاهرشان قضاوت کرد. باید با آنها ارتباط نزدیک برقرار کرد تا بتوان شخصیت واقعی، خوب یا بدشان را شناخت.
| ایموجی این ضرب المثل | 🌶 🙈 ● 😋 👀 🔥 |
گسترش ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه با طرح کردن یک داستان
روزی در یک مزرعه پر از سبزیجات، گاو خودخواهی زندگی میکرد. هر روز که از مزرعه رد میشد، روی محصولات راه میرفت و آنها را خرد و خراب میکرد. یک روز سبزیجات دیگر طاقتشان تمام شد و تصمیم گرفتند با همکاری یکدیگر، گاو را از مزرعه فراری دهند.
هندوانه، کدو تنبل، کلم، بادمجان و فلفل داوطلب شدند تا در برابر گاو بایستند. آنها در مزرعه چیده شدند و منتظر آمدن گاو ماندند. وقتی گاو از راه رسید، همه با هم به سمتش حمله کردند. هندوانه که بزرگ و سنگین بود، اول از همه خود را به سر گاو کوبید تا او را بترساند. اما گاو حیلهگر با شاخهایش هندوانه را سوراخ کرد و شروع به خوردنش کرد.
کدو تنبل فرصت را غنیمت شمرد و به دم گاو چسبید، اما گاو با پاهای عقبش ضربهای محکم به او زد و دانههای کدو در تمام مزرعه پخش شد. بعد از آن، کلم به سمت گاو هجوم برد، اما گاو با یک حرکت او را تکه تکه کرد.
بادمجان با دیدن این صحنهها ترسید و میخواست فرار کند، اما گاو او را زیر پاهایش له کرد. حالا فقط فلفل کوچک و قرمز رنگ باقی مانده بود. او رو به گاو کرد و گفت: “ای گاو ترسو! بیا با من بجنگ!”
گاو با خنده گفت: “تو با این جثه کوچکت میخواهی با من مبارزه کنی؟!” فلفل در پاسخ گفت: “اندازه تو بزرگ است، اما شجاعت تو کم!”
گاو عصبانی شد و به سمت فلفل حمله کرد و با شاخش به این سو و آن سو زد، اما چون فلفل کوچک و چابک بود، نتوانست به او آسیبی برساند. وقتی گاو خسته شد، تصمیم گرفت فلفل را قورت دهد. پس فلفل را یکباره بلعید.
چند لحظه بعد، رنگ صورت گاو قرمز شد و فریاد زد: “آتش! آتش!” و هرچه خورده بود، بالا آورد. فلفل سالم از دهانش بیرون افتاد و گفت: “فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه!”
گاو که حالا ترسیده بود، از مزرعه فرار کرد و دیگر هرگز به آنجا بازنگشت.