معنی ضرب المثل ” تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز “

ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

یک ضرب المثل زیبا و پرمعنی وجود دارد که می‌گوید: «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز». این جمله به ما یادآوری می‌کند که هر کار خوبی که انجام می‌دهیم، حتی اگر به نظر برسد که نتیجه‌ای ندارد یا کسی آن را نمی‌بیند، در نهایت به خودمان بازمی‌گردد. همان‌طور که اگر سنگی را در رودخانه بزرگی بیندازی، موج آن به سمت خودت برمی‌گردد.

داستانی در این زمینه وجود دارد که ماجرای مرد جوانی به نام امیر را تعریف می‌کند. امیر در یک روز بسیار سرد زمستانی، در حالی که خودش مشکلات زیادی داشت، پیرمردی را دید که از سرما می‌لرزید و نمی‌توانست راه برود. امیر بدون اینکه فکر کند، کت گرم خودش را به پیرمرد داد و آخرین پولش را خرج کرد تا او را به خانه برساند.

سال‌ها بعد، امیر در یک موقعیت بسیار سخت گرفتار شد. کسب‌وکارش ورشکسته شده بود و در یک شهر غریب، هیچ پول و دوستی نداشت. در تاریک‌ترین لحظه زندگی‌اش، وقتی دیگر امیدی به فردا نداشت، مرد ثروتمندی سر راهش قرار گرفت. این مرد کسی نبود جز پسر همان پیرمردی که امیر سال‌ها قبل به او کمک کرده بود. آن مرد با خوشحالی به امیر پناه داد، برایش کار پیدا کرد و در بهبود زندگی‌اش تمام کمک ممکن را کرد.

این داستان نشان می‌دهد که مفهوم ضرب المثل چقدر درست است. نیکی و محبت، مانند بذری است که در زمین کاشته می‌شود و در زمان و مکانی غیرمنتظره، ثمره‌اش به خود شخص برمی‌گردد. پس هیچ کار خیری هرچند کوچک، بینتیجه نمی‌ماند.

ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

در این نوشته به بررسی معنی، مفهوم و داستان پشت ضرب‌المثل ایرانی «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز» که از کتاب نگارش پایه ششم انتخاب شده، می‌پردازیم. با ما همراه باشید.

معانی و مفهوم تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

نیکی کردن به دیگران بدون چشم‌داشت، در نهایت خیرش به خودمان بازمی‌گردد. همان‌طور که در زمان آسایش به دیگران کمک می‌کنیم، خداوند نیز در روزهای سخت، پشتیبان ما خواهد بود. این همان مفهوم ضرب‌المثل “در دجله انداختن” است که می‌گوید: وقتی به کسی کمک می‌کنی، آن را فراموش کن، گویی آن را در رودخانه‌ای روان ریخته‌ای. اما بدان کسی هست که هیچ چیز را فراموش نمی‌کند و در بیابان سختی‌ها، یاور تو خواهد بود.

ایموجی این ضرب المثل 👉🙌⬅🌊📿🏜➡

داستان و ریشه ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

روایت شده که متوکل، خلیفه ستمگر عباسی، به جوانی به نام «فتح» دلبستگی زیادی پیدا کرد. او تمام دانش و هنرهای روزگارش را به این جوان آموخت تا اینکه نوبت به یادگیری شنا رسید. اما در یکی از روزها که فتح در رودخانه دجله شنا می‌کرد، ناگهان موج بزرگی برخاست و او را در خود غرق کرد.

شناگران ماهر به سرعت به داخل رودخانه رفتند و تمام بخش‌های آن را جستجو کردند، اما هیچ اثری از فتح نیافتند. پس از مدت کوتاهی، فردی نزد خلیفه آمد و خبر پیدا شدن جوان را به او داد. وقتی فتح را نزد خلیفه آوردند، از او پرسیدند چه اتفاقی افتاده است.

فتح با شادی گفت: «وقتی آن موج ناگهانی مرا با خود برد، مدتی در آب غوطه‌خوردم و از این سو به آن سو رانده شدم. ناگهان موج بزرگی آمد و مرا به کنار رودخانه پرتاب کرد. وقتی به خودم آمدم، دیدم در یک حفره در دیواره‌ی رودخانه افتاده‌ام. ساعتی گذشت تا اینکه ناگهان چشمم به یک سینی نان افتاد که روی آب رودخانه در حرکت بود. دستم را دراز کردم و نان را برداشتم و با خوردن آن، گرسنگی‌ام برطرف شد.»

ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

سرانجام داستان

پس از گذشت یک هفته، در روز هفتم، یک ماهیگیر کنار رود دجله رفت و مرا از داخل حفره با تور خود نجات داد. نکته عجیب این بود که روی تکه‌های نانی که هر روز در ساعت مشخصی روی آب رودخانه دیده می‌شد، نام «محمد بن الحسین الاسکاف» نوشته شده بود. این سؤال پیش آمد که این شخص کیست و چرا چنین کاری می‌کند؟

متوکل دستور داد تا آن مرد را پیدا کنند. پس از جستجوی زیاد، سرانجام «محمد اسکاف» را در بغداد یافتند. اما او گفت: «من با خلیفه کاری ندارم. اگر فرمانی داشته باشد، من آماده اطاعت هستم.» وقتی متوکل این را شنید، به خانه محمد اسکاف رفت و درباره نان‌ها از او پرسید.

محمد اسکاف پاسخ داد: «من از زمانی که خانواده تشکیل داده‌ام، هر روز مقداری نان برای نیازمندان کنار می‌گذارم. اما چند روزی است که کسی برای گرفتن نان نمی‌آید. چون نان صدقه را باید حتماً بخشید، در این چند روز، تکه‌های نان را چند ساعت پس از ناهار، وقتی کسی نیامد، به رودخانه دجله می‌انداختم تا حداقل ماهی‌های رودخانه از آن بهره‌مند شوند.»

خلیفه به پاس این کار نیک، از او قدردانی کرد و در ضمن به طور غیرمستقیم به او گفت: «تو نیکی را به رودخانه می‌اندازی، بدون اینکه بدانی خداوند همان نیکی را در خشکی به تو بازمی‌گرداند.»

شعر کامل تو نیکی میکن و در دجله انداز

اگر خوشبخت و هوشیار هستی،
به سخن دانایان گوش فرا ده.

شنیدم که پادشاهی اشتباهی کرد
و گرد بلا از زمین به آسمان برخاست.
مرد بیچاره از اسب افتاد و بیهوش شد،
و مانند پیل، سرش بر دوشش نمی‌گشت.

دانشمندان بسیار کوشیدند،
ولی از درمانش ناتوان ماندند.
حکیمی باز آمد و بدنش را نرم کرد،
و مفاصلش را از هر سو حرکت داد.

وقتی روز بعد نزد شاه آمد،
به امید آنکه پادشاه به او توجه کند.
اما شنیدم که آن شاه بداخلاق،
با ناسپاسی از او روی گرداند.

حکیم از این بی‌تقدیری خشمگین شد،
و از دربار بیرون رفت و می‌گفت:
“من سرش را بلند کردم تا بهبود یابد،
اما او در پایان، ناسپاس شد.”

“کسی را که از چاه بیرون کشیدی و نشناخت،
بار دیگر سزاوار است که در چاه افتد.”
به خدمتکارش گیاهی داد و گفت:
“امشب در شبستان آن را دود کن.”

و او تصمیم گرفت آنجا را ترک کند،
چرا که حکمت در جایی که حرمت نیست، نمی‌ماند.
شاه صبح از خواب بیدار شد،
و دیگر به چپ و راستش توجهی نداشت.

به دنبال مرد کاردان گشتند،
که دیگر نوری در جهان نمی‌تابید.
او با ناراحتی می‌گفت:
“من بدی کردم، نه نیکی.”

“اگر طبیب توانایی داری، خودت را نیازار،
چرا که ممکن است روزی بیمار شوی.”
“وقتی باران رفت، باران دیگری بیفکن،
وقتی میوه سیر خوردی، شاخ را نشکن.”

“وقتی خرمن را جمع کردی، گاو را مفروش،
که انسان پست، نعمت را فراموش می‌کند.”
“چراغ را برای روشنایی یکباره نیفروز،
آن را برای تاریکی نگه دار.”

“شایسته نیست انسان مانند کره خر،
وقتی سیر شد، به مادرش پشت کند.”
“وفادار باش و شکرگزار نعمت‌ها،
چرا که ناسپاسی، سرانجام بد دارد.”

“پاداش مردمی، جز مردمی نیست،
هر که حق‌شناس نباشد، انسان نیست.”
“و اگر دیدی دوستت بداخلاق است،
تو خوی نیک خود را از دست مده.”

“هشدار! با مردم عادی،
خیر و نیکنامی را ترک مگو.”
“من این راز و مثال را از خود نگفتم،
دری به رویم گشوده شد.”

“از کودکی تا به امروز،
حرف دیگری به خود نبستم.”
حکیمی این داستان را بیان کرد،
و برایم جای تأسف بود که فراموش شود.”

“پس آن را به نظم درآوردم تا ماندگار شود،
و خردمندان بر آن آفرین بخوانند.”
“ای نیکوکار با تدبیر،
جوانمرد و خوشطبع و جهانگیر.”

“قصه‌های دلنشین تو را شنیدم،
سال و ماه و روزت مبارک باد.”
“اگر کسی قدر فضل و رایت را ندانست،
وگرنه سر به پای تو می‌نهاد.”

“تو نیکی کن و در رودخانه بینداز،
که خدا در بیابان به تو بازپس می‌دهد.”
“پیش از ما، بسیار کسان مانند تو بودند،
که نیک‌اندیش و بدکردار بودند.”

“آنان بدی کردند و به خود آسیب رساندند،
تو نیکوکار باش و بد میندیش.”
“هر چه در شیراز می‌گویند،
در هفت اقلیم جهان بازگو.”

“که سعدی هر چه گوید، پند است،
و حریص پند، دولتمند خواهد بود.”
“خدا یار و یاورت باد،
دعای خیرخواهانت همراهت باد.”

“مراد و کام و بختت همنشینت باد،
تو و هر که چنین گوید، همچنین باد.”

سعدی

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *