با زندگی بیوک ملکی آشنا شوید!

بیوک ملکی در سال ۱۳۳۹ در روستای «زرجه بستان» نزدیک قزوین چشم به جهان گشود. درسخواندن را در تهران به پایان رساند. آشنایی او با شعر، نخست از راه پدرش آغاز شد و سپس با پشتیبانی و تشویق مدیر دبیرستانش، آقای نیکروش، این آشنایی به دلبستگی و انس تبدیل شد.
پس از انقلاب اسلامی، فعالیت حرفهای خود را در زمینه مطبوعات آغاز کرد. نقطه شروع او، شرکت در جلسات شعر مجله کیهان بچهها بود. پس از آن به ترتیب در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مرکز رادیو، حوزه هنری و نیز انتشارات سروش مشغول به کار شد.
او از سال ۱۳۶۷ به عنوان یکی از اعضای گروه سردبیری مجله «سروش نوجوان» فعالیت دارد. افزون بر کار در مطبوعات، او بیش از بیست سال است که مجموعههای شعر گوناگونی برای کودکان و نوجوانان چاپ کرده و از شاعران تأثیرگذار در حوزه شعر نوجوان به شمار میرود. بیوک ملکی علاوه بر شعر گفتن، به نقاشی کردن نیز میپردازد.
آثار بیوک ملکی
«کلاغپر» (یک مجموعه اشتراکی) در سال ۱۳۶۲، «آفتاب و مهتاب» (مجموعهای دیگر با همکاری دیگران) در سال ۱۳۶۴، «ستاره باران» در سال ۱۳۶۶، «بر بال رنگین کمان» در سال ۱۳۷۰، «پشت یک لبخند» در سال ۱۳۷۱، «کوچه دریچهها» و «از هوای صبح» هر دو در سال ۱۳۷۶، و «در پیادهرو» در سال ۱۳۷۹ منتشر شدهاند. در سالهای اخیر هم کتابهای دیگری از استاد بیوک ملکی به چاپ رسیده است. از جمله این آثار میتوان به «باز با باران»، «بیا بگیر سیب را»، «مترسک عاشق بود» و «روزهای بادبادک» اشاره کرد. همچنین دو کتاب با عنوانهای «بوق سگ» و «چرا تو سنگی» از این شاعر در دست چاپ است. برخی از آثار بیوک ملکی، که از برگزیدگان حوزه شعر کودک و نوجوان ایران و همچنین ادبیات پایداری به شمار میرود، در سالهای مختلف از سوی مجلات و مراکز فرهنگی به عنوان کتاب سال انتخاب شدهاند.
نمونه ای از اشعار بیوک ملکی
مثل شبی که ستارهها در آسمان نیستند
شبی ابری و سرد بدون ماه
مثل کوچههای خلوت و تهی
که هیچ رهگذر خستهای در آن قدم نمیزند
مثل تنهایی یک پرنده کوچک
پرندهای که از گروهش جدا مانده
مثل هیچ
مثل پوچ
تو بهاری
بدون تو مانند دانهای هستم که در برف خوابیده
بدون تو فقط یک نقطهام
نقطهای تاریک در پایان یک جمله
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
با پرواز پرستوهای زیبا
سرانجام آن سوار سبزپوش میرسد
لباسی از عطر گلها به تن دارد
ردایی از پروانهها بر دوشش است
برای استقبال از او
ابر با رنگینکمان پل میسازد
باغبان بهار نیز
بر هر شاخهای گلی میرویاند
وقتی او میآید، پردهها از پنجرهها
به کوچهها سرک میکشند
پرندگان خسته و در قفس
از پشت پردهها پرواز میکنند
فضای باغها دوباره پر میشود
از آواز گنجشکها
هرکجا که باشند
شاخهها درباره گنجشکها گفتگو میکنند
بین خانهها دوباره پیچ میخورد
بوی چوبهای خوشبو
فصل بهار همیشگی میرسد
فصلی پر از عطر، گل، شعر و آواز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
چرا غمگینی؟
چرا نمیخندی؟
چرا لبانت را
از غم بستهای؟
چرا دل تو از ترس طوفانی است؟
چرا چشمانت همیشه پر از باران است؟
بگو، در نهایت
چه غمی داری؟
سکوت یعنی مرگ
بگو که بیداری!
بگو که دشمن تو را از خانه بیرون کرد
با حیله و فریب
دل تو را آزرد
بگو که این دنیا
برای تو کوچک است
بگو که گناه تو
سیاهرنگ است
اگر رنگ تو مانند شب سیاه است
سکوت را بشکن، بگو که شب زیباست
بگو که در قلبت هزاران امید برای روزهای آینده وجود دارد
هزاران خورشید است
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
مادر به سختی پنجرهها را شست
فرش کوچک را هم شست
بعد از آن آمد و با محبت
غمهای دل ما را شست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
نسیم آمد و دور خانه بارید
و باران دانه دانه بارید
بعد از آن روی گلهای بازشده
از آسمان پروانهها باریدند
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
روی پیادهرو
مادری به کودک گرسنهاش شیر میدهد
کنار او کودکی
دستش را به سوی رهگذران دراز کرده
فریاد میزند: کمک کنید
به جان کودکانتان!
از میان رهگذران فقط یک درخت زرد پیر
سکهای به کودک نیازمند میدهد
با زندگینامه افراد سرشناس بیشتر آشنا شوید
زندگینامه بیوک ملکی – آثار و شعرهایش _ مدیر تولز