یک روز بود که انگار همه چیز رنگ باخته بود. از صبح که از خواب بیدار شدم، احساس سنگینی عجیبی داشتم. آسمان خاکستری بود و پرندهها هم مثل همیشه آواز نمیخواندند. حتی صدای باد که از لای درختان میگذشت، غمگین به نظر میرسید.
در مدرسه، همه چیز بیروح بود. دوستانم با هم حرف میزدند و میخندیدند، اما من دلم نمیخواست در جمع آنها باشم. احساس تنهایی عجیبی داشتم، انگار کسی مرا درک نمیکند. حتی معلم هم که درس میداد، صدایش از دور به گوش میرسید، گویی از پشت دیواری ضخیم.
بعد از مدرسه، در راه خانه، تنها قدم میزدم. نگاهم به بچههایی بود که در پارک بازی میکردند و شاد بودند. با خودم فکر کردم: «چرا امروز برای من اینقدر سخت گذشت؟» انگار غمی بیدلیل تمام وجودم را فرا گرفته بود.
به خانه که رسیدم، هیچ چیز تغییر نکرده بود. در سکوت اتاقم نشستم و به دیوار خیره شدم. حتی کتاب مورد علاقهام هم نتوانست مرا از این حال بیرون بیاورد. غم، مثل ابری تیره، روی قلبم سنگینی میکرد.
اما همین روز به من یاد داد که زندگی همیشه شاد نیست. بعضی روزها فقط باید غم را پذیرفت و گذشت. شاید این روزهای سخت باشند که ما را برای لحظات زیبای زندگی آماده میکنند.

یک روز ابری را تصور کن که از اولین ساعات صبح، آسمان با تودهای از ابرهای خاکستری پوشیده شده است. خورشید پشت این پردهٔ ضخیم پنهان مانده و نوری سرد و محو به زمین میبخشد. باد آرام میوزد و برگهای پاییزی را با حسرت بر زمین میریزد.
در چنین روزی، گویی زمان کندتر حرکت میکند. صدای پای عابران آرام و بیحرارت است و فضا پر از سکوتی سنگین. حتی آواز پرندگان نیز به گوش نمیرسد؛ گویی آنها هم ترجیح دادهاند در آشیانههای خود بمانند. همه چیز رنگ و بوی غم گرفته است.
انسان در این روز، بیشتر به درون خودش پناه میبرد. خاطرات گذشته ناگهان زنده میشوند و گاهی اشکی ناخواسته در چشمان جمع میگردد. این غم، گرچه سنگین است، اما گذراست و همانطور که ابرها کنار میروند، آفتاب دوباره خواهد درخشید.
موضوع انشا یک روز غمگین
گاهی در روزهای ناراحتی میشنویم که انسان باید همیشه شاد باشد و در برابر مشکلات مقاومت کند و نباید اجازه دهد سختیها، روزهای زندگی را تیره و تار کنند. اما واقعیت این است که همیشه نمیتوان همانطور که دیگران انتظار دارند شاد بود. هر کسی روزهای غمگین زیادی را پشت سر گذاشته یا در آینده با آنها روبرو خواهد شد. بهتر است خود را برای چنین روزهایی آماده کنیم و قویتر شویم تا غم نتواند ما را شکست دهد. اگر مدام در اندوه بمانیم، کمکم به فردی افسرده تبدیل میشویم و دیگران هم تمایلی برای همراهی با ما نخواهند داشت و آن وقت تنها میمانیم.
گاهی پیش میآید که آدمها در دل به خاطر رویدادی ناراحت هستند، اما در ظاهر سعی میکنند خوشحال به نظر برسند. به نظر من، غم یک حس طبیعی است و نباید آن را از دیگران پنهان کرد. اگر اطرافیان بفهمند که روز سختی داشتهایم، بهتر درکمان میکنند و سعی میکنند به ما کمک کنند تا حالمان بهتر شود.
یک روز غمگین ممکن است روزی باشد که تصادف کردهاید، یا یک قرار مهم به دلیل باران لغو شده، یا با دوستتان دچار سوءتفاهم شدهاید. روزهای ناراحت کننده برای افراد مختلف، شکلهای متفاوتی دارد. شاید اتفاقی برای شما چندان ناراحتکننده نباشد، اما همان اتفاق برای دیگری روزهای زیادی باعث ناراحتی شود.
مثلاً همین چند روز پیش، من یک روز ناراحت کننده را تجربه کردم. در حال انجام کارهای روزانهام بودم که از مادرم خبر فوت پدرِ دوستم را شنیدم و خیلی ناراحت شدم. چنین روزها و خبرهای ناگوار ممکن است برای هر کسی پیش بیاید، اما زندگی مانند رودخانه جریان دارد و ثابت نمیماند. به همین دلیل، نباید اجازه دهیم غم ادامه پیدا کند، زیرا روزهای خوب زندگی را از دست خواهیم داد و این روزها دیگر برنمیگردند.
موضوعات پیشنهادی برای انشای دانشآموزی
انشای اختصاصی