انشا در مورد گفتگوی خیالی کشتی و طوفان

انشا در مورد گفتگوی خیالی کشتی و طوفان

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

در دل اقیانوسی پهناور، کشتی آرام و با اطمینان در حال حرکت بود. ناگهان باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و آسمان تیره و تار شد. طوفان عظیمی از راه رسید و امواج خروشان، کشتی را به این سو و آن سو پرتاب کردند.

کشتی که از این همه خشونت به وحشت افتاده بود، با ترس رو به طوفان کرد و گفت: “چرا اینقدر خشن و بی‌رحم هستی؟ چرا می‌خواهی مرا نابود کنی و مسافرینم را به اعماق دریا بفرستی؟”

طوفان که صدای کشتی را شنید، برای لحظه‌ای از غرش خود کاست و با صدایی که مانند غرّش باد بود پاسخ داد: “ای کشتی! هدف من نابودی تو نیست. من تنها قدرتم را نشان می‌دهم و قوانین دریا را اجرا می‌کنم. تو فکر می‌کنی دشمنت هستم، اما در حقیقت، من همان چیزی هستم که تو را قوی‌تر می‌سازد.”

کشتی با تعجب پرسید: “چطور ممکن است این همه هرج و مرج و ترس، مرا قوی‌تر کند؟”

طوفان پاسخ داد: “اگر همیشه دریا آرام و آسمان آبی بود، تو هرگز یاد نمی‌گرفتی که چگونه در سخت‌ترین شرایط هم ایستادگی کنی. تو هرگز نمی‌دانستی که قادر هستی از موانع بزرگ عبور کنی. این من هستم که به تو می‌آموزم چگونه در برابر سختی‌ها مقاوم باشی و مسیرت را پیدا کنی. من نیستم که قصد شکستن تو را دارم؛ من آن آزمونی هستم که پایداری و قدرت واقعی تو را ثابت می‌کند.”

کشتی با شنیدن این سخنان، معنای جدیدی در ماجراجویی خود یافت. فهمید که طوفان بخشی از سفر است، نه پایانی برای آن. پس به جای ترسیدن، تمام قدرت و مهارتش را به کار گرفت تا بر امواج سهمگین غلبه کند و از میان تندبادها عبور نماید.

و اینگونه بود که کشتی یاد گرفت گاهی بزرگترین دشمنانِ ظاهری، در حقیقت معلمانی هستند که درسِ resiliency و قدرت درون را به ما می‌آموزند.

انشا در مورد گفتگوی خیالی کشتی و طوفان

در دل اقیانوسی پهناور، کشتی آرام در حال حرکت بود که ناگهان باد تندی وزیدن گرفت و طوفان خروشانی آغاز شد. امواج خشمگین، کشتی را به این سو و آن سو پرتاب می کردند. در این میان، گفتگوی خیالی بین کشتی و طوفان شکل گرفت.

کشتی با شجاعت به طوفان نگاه کرد و گفت: “ای طوفان خروشان! چرا این‌قدر خشمگینی و آرامش دریا را به هم می‌زنی؟”

طوفان با غرّشی بلند پاسخ داد: “من نیروی طبیعت هستم و کار من حرکت دادن آب‌ها و وزش بادهاست. تو باید در برابر من مقاومت کنی و راه خود را ادامه دهی.”

کشتی دوباره سخن گفت: “من از چوب‌های محکم ساخته شده‌ام و ناخدایم با تجربه است. ما از سختی‌ها نمی‌ترسیم و به سفر خود ادامه می‌دهیم.”

طوفان که از مقاومت کشتی شگفت‌زده شده بود، آرام‌تر گفت: “آفرین بر تو و ناخدایت! این قدرت اراده و مقاومت توست که تو را در برابر من پایدار نگه می‌دارد.”

سرانجام، طوفان آرام گرفت و خورشید دوباره بر روی آب‌ها درخشید. کشتی با افتخار راه خود را ادامه داد و ثابت کرد که با اراده و تلاش می‌توان بر هر طوفانی غلبه کرد.

انشا گفتگوی خیالی کشتی و طوفان

طوفان که از بی‌کاری خسته شده بود، از لابه‌لای ابرهای تیره پایین آمد. وقتی آرامش دریا را دید، لبخندی زد و با خودش گفت: «ای کاش یک کشتی پیدا می‌شد تا با آن کمی بازی کنم». بعد خمیازه‌ای کشید و به سمت قسمت‌های دورتر دریا حرکت کرد. اطراف را نگاه کرد. با دیدن نور چراغ‌هایی که از میان مه دریا می‌درخشید، دوباره لبخندی زد و گفت: «بالاخره یه کاری برای سرگرمی پیدا کردم».

طوفان کار زیادی نداشت، پس خیلی سریع خودش را به یک کشتی آهنی رساند. کشتی با دیدن طوفانی که لبخندی شیطنت‌آمیز روی لب داشت، گفت: «باز چه فکری توی سرت هست، طوفان؟» طوفان با شدت به بدنه کشتی خورد و گفت: «امشب می‌خوام تو رو غرق کنم». کشتی در حالی که به حرکتش ادامه می‌داد، پاسخ داد: «اما من قصد ندارم غرق بشم».

طوفان که از اولین ضربه‌اش به کشتی، خودش هم درد گرفته بود، کمی فکر کرد و با خودش گفت: «این کشتی چقدر به خودش مطمئنه! باید یه درس خوب بهش بدم تا بره برای بقیه کشتی‌ها تعریف کنه. به من می‌گن طوفان، نه یه باد معمولی». با این فکر، این بار محکم‌تر از قبل به کشتی حمله کرد. کشتی که چنین ضربه شدیدی را انتظار نداشت، کمی از مسیرش منحرف شد. طوفان که فکر می‌کرد ترسیده، با خنده گفت: «حالا فهمیدی چرا اسم من طوفانه؟ چون اگر بخوام، می‌تونم همه چیز رو نابود کنم».

کشتی آهنی خودش را جمع کرد و ساکت ماند. طوفان که گمان کرد تسلیم شده، فریاد زد: «حالا قبول کن که من قوی‌ترین طوفان هستم». کشتی آهنی لبخندی زد و گفت: «اما از تو قوی‌تر هم وجود داره». طوفان دوباره به او ضربه زد و پرسید: «کی از من قوی‌تره؟ زود بگو قبل از این که غرقت کنم». کشتی گفت: «باید کمی صبر کنی».

طوفان با خشم یک موج عظیم از آب ایجاد کرد و به سمت کشتی فرستاد. در همین حال فریاد زد: «هیچ‌کس حق نداره به من بگه صبر کنم!» ناگهان صدای عجیبی شنیده شد. کشتی به او نگاه کرد و پرسید: «تو هم این صدا رو می‌شنی؟» طوفان که دید کشتی با سرعت و قدرت بیشتری در حال حرکت است، پرسید: «این صدا چیه؟» کشتی آهنی لبخند زد و گفت: «این صدای موتورهای کمکی‌ست که با قدرت من رو به جلو می‌برن. حالا تو هر چقدر می‌خوای به من ضربه بزن».

طوفان این را شنید و چند بار دیگر با خشم زیاد به کشتی حمله کرد. اما کشتی آهنی با آرامش و اطمینان به راهش ادامه می‌داد. طوفان وقتی فهمید نمی‌تواند بر کشتی آهنی پیروز شود، همان‌جا ماند و فریاد خشمگینی کشید.

_ دوستان عزیز در صورتی که انشایی با این موضوع نوشته اید می توانید از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.
اختصاصی مدیر تولز _ نویسنده: اصغر فکور

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *