انشا در مورد توصیف غروب خورشید

انشا توصیف غروب خورشید

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

غروب خورشید، صحنه‌ای است که گویی نقاشی چیره‌دست، قلموی جادویی خود را بر بوم آسمان کشیده است. خورشید، آن گوی آتشین، آرام‌آرام از اوج آسمان پایین می‌آید و خود را برای خفتن پشت کوه‌ها آماده می‌کند. نخست، پرتوهای طلایی‌اش با ابرهای پنبه‌ای درمی‌آمیزد و پرده‌ای از رنگ‌های زرد، نارنجی و سرخ بر پهنهٔ آسمان پهن می‌کند. گویی آسمان، رخت عادی روز را از تن به در می‌آورد و لباسی فاخر از زر و شنگرف بر تن می‌کند.

سپس، خورشید رفته‌رفته کوچک‌تر و ملایم‌تر می‌شود و حرارت تندش را از دست می‌دهد. نورش به سرخی می‌زند و سایه‌های بلند از هر سو بر زمین می‌افتند. پرندگان، دسته‌جمعی و با شتاب به سوی لانه‌های خود بازمی‌گردند و گویی با هم هم‌خوانی می‌کنند که “وقت استراحت فرارسیده است”. باد، نسیم خنکی می‌شود و برگ‌های درختان را با نرمی تکان می‌دهد، انگار با آنان نجوا می‌کند.

کم‌کم، قرص خورشید در پشت افق ناپدید می‌شود، اما آخرین شعاع‌هایش همچون نواری درخشان، لبهٔ آسمان و زمین را برای دقایقی روشن نگاه می‌دارد. ستاره‌ها یکی‌یکی در آسمان ظاهر می‌شوند و ماه، چراغ شب را روشن می‌کند. در این لحظات سکوت و آرامش، گویی جهان در حالی که نفس‌های آخر روز را می‌کشد، خود را برای شب و استراحت آماده می‌کند. غروب، پایان روز نیست؛ بلکه نویدی است برای آغازی دوباره در فردا.

انشا توصیف غروب خورشید

غروب آفتاب، صحنه‌ای تماشایی است که هر روز در آسمان رخ می‌دهد. در این لحظه، خورشید به آرامی از دید ما پنهان می‌شود و آسمان رنگ‌های زیبایی به خود می‌گیرد. گویی نقاشی چیره‌دستی، آسمان را با رنگ‌های گرم و درخشان آراسته است.

نور طلایی خورشید، کم‌کم نرم و ملایم می‌شود و سایه‌های بلند روی زمین می‌افتند. پرنده‌ها با پرواز به سوی لانه‌های خود، پایان روز را نوید می‌دهند و آرامش، همه جا را فرا می‌گیرد.

غروب، صحنه‌ای پر از احساس و زیبایی است که می‌تواند الهام‌بخش نوشته‌های ادبی و انشاهای زیبا باشد. در این متن سعی کردیم توصیفی ساده و گویا از این پدیده طبیعی ارائه دهیم تا برای همه به‌ویژه دانش‌آموزان عزیز مفید باشد.

انشا توصیف غروب خورشید

چه باور کنید چه نه، همه چیزهای دنیا را می‌شود توصیف کرد. از یک لنگه کفش کهنه که گوشه جوی آب رها شده، تا طلوع زیبا و غروب نفس‌گیر خورشید. برای هر کدام از این‌ها هم می‌توانیم با احساسی که در ما به وجود می‌آورند، حرف بزنیم.

مثلاً شنیده‌ایم یا دیده‌ایم که بعضی آدم‌ها، وقتی دل‌گیر می‌شوند، به جایی پناه می‌برند؛ کنار پنجره، یا نزدیک یک نهر یا رودخانه، یا هر جای دیگری که بتوانند آخرین پرتوهای نور خورشید را با تمام وجود حس کنند. آنجا می‌ایستند یا می‌نشینند و خیره می‌شوند و تمام خیال‌های ذهنشان را با این پدیده بی‌نظیر جهان، قسمت می‌کنند.

کسانی که دید علمی دارند می‌گویند: چون در هنگام غروب، رنگ‌های گوناگونی در آسمان پخش می‌شود، انسان‌ها بیشتر جذب آن می‌شوند. توضیحشان هم معمولاً جنبه روانشناسی دارد. انگار می‌خواهند بگویند روح انسان هم همین ویژگی را دارد: گاهی سرشار از رنگ‌های شاد است و گاهی تیره و گرفته.

یا همانطور که بعضی‌ها می‌گویند: هر طلوعی، غروبی هم دارد. روز با طلوع آغاز می‌شود و با غروب، با همان رنگ‌های پخش‌شده در آسمان، پایان می‌یابد. انگار با رسیدن غروب، سرعت همه چیز کم می‌شود. پرنده‌ها دسته‌جمعی و با سرعت روی سینه آسمان خط می‌کشند تا به لانه‌هایشان برگردند.

انسان‌ها هم کم‌کم دست از کار می‌کشند و به خانه می‌روند تا خستگی یک روز را با استراحت از تن بیرون کنند. خیابان‌ها رو به خلوت می‌روند. حتی گلدان‌ها و گل‌های باغچه هم انگار گردن می‌کشند و خود را برای شب آماده می‌کنند.

غروب خورشید هم مانند بسیاری از پدیده‌های دیگر، رویدادی همیشگی است. رویدادی که می‌شود به آن نگاه کرد، دوستش داشت و در لحظه‌هایی که فرصت تماشای آن را داریم، از آفریدگارش سپاسگزار بود.

 

_ دوستان عزیز در صورتی که انشایی با این موضوع نوشته اید می توانید از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.
اختصاصی مدیر تولز _ نویسنده: اصغر فکور

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *