انشا در مورد اگر میتوانستم پرواز کنم

انشا در مورد اگر میتوانستم پرواز کنم

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

اگر می‌توانستم پرواز کنم، چه دنیای شگفت‌انگیزی را کشف میکردم! بالهایی داشتم که مرا به آسمان میبردند، جایی که آزادانه و سبک مانند یک پرنده در آسمان شناور میشدم.

از بالای آسمان، همه چیز کوچک و زیبا به نظر میرسید. خانه‌ها مانند جعبه‌های رنگی، ماشین‌ها مانند ماشین‌های اسباب‌بازی و رودخانه‌ها همچون نوارهای نقرهای میدرخشیدند. میتوانستم بالای کوه‌ها، جنگل‌های سرسبز و دریاهای پهناور پرواز کنم و مناظری را ببینم که هرگز از روی زمین قابل دیدن نیستند.

با پرواز کردن میتوانستم به کمک دیگران بشتابم. اگر کسی در کوهستان گم شده بود، از آسمان او را پیدا میکردم. اگر سیل یا آتش‌سوزی بود، زودتر از همه به مردم خبر میدادم. مانند یک فرشته نگهبان، از بالا از همه محافظت میکردم.

پرواز کردن رویاهای مرا به حقیقت تبدیل میکرد. میتوانستم بدون نیاز به هواپیما به دیدار خانواده و دوستانم در شهرهای دور بروم. میتوانستی صبح در شمال کشور و عصر در جنوب باشم و غروب خورشید را از بالای ابرها تماشا کنم.

اگر واقعاً میتوانستم پرواز کنم، هرگز احساس تنهایی نمیکردم، زیرا همدم پرندگان میشدم و با بادها دوست می‌شدم. پرواز به من میآموخت که دنیا چقدر بزرگ و زیباست و من بخش کوچکی از این جهان پهناور هستم.

اما حتی بدون بال هم میتوانیم در رویاهایمان پرواز کنیم. میتوانیم با imagination و خلاقیت خود، در دنیای خیال به آسمان سفر کنیم و آزادی را احساس کنیم. شاید روزی علم آنقدر پیشرفت کند که هر کسی بتواند مانند پرندگان پرواز کند، اما تا آن روز، رویاهای ماست که به ما بال می‌بخشد.

انشا در مورد اگر میتوانستم پرواز کنم

اگر می‌توانستم پرواز کنم، چه دنیای شگفت‌انگیزی را تجربه می‌کردم! بال‌های رویایی من مرا از زمین بلند می‌کردند و به آسمان پهناور می‌بردند. از آن بالا، همه چیز کوچک و زیبا به نظر می‌رسید. رودخانه‌ها همچون نوارهای نقرهای می‌درخشیدند و جنگل‌ها فرشی سبز و زنده بودند.

با هر حرکت بال، باد ملایمی صورت مرا نوازش می‌داد و احساس سبکی و آزادی عجیبی سراسر وجودم را فرا می‌گرفت. می‌توانستم با پرندگان هم‌مسیر شوم و آواز شادشان را از نزدیک بشنوم. خورشید در آسمان، گرمای مطبوعش را بر پرم می‌تاباند و ابرها همچون پنبه‌های نرم، مسیرم را آراسته بودند.

پرواز کردن برایم این فرصت را فراهم می‌کرد تا بر فراز کوه‌های بلند، دشت‌های گسترده و دریاهای بی‌کران به گردش بپردازم و از دیدن این همه شکوه و زیبایی لذت ببرم. آنگاه با چشمانی پر از خاطرات زیبا و قلبی سرشار از شادی، به زمین بازمی‌گشتم و این تجربهٔ رویایی را برای همیشه در خاطرم نگه می‌داشتم.

انشا اگر میتوانستم پرواز کنم

از دیرباز، پرواز یکی از آرزوهای بزرگ انسان ها بوده است. سال‌های زیادی برای رسیدن به این آرزو تلاش شد تا سرانجام به واقعیت پیوست. اما همیشه برای پرواز کردن به یک وسیله نیاز داریم. چه می‌شد اگر روزی انسان می‌توانست بدون کمک وسیله‌ای، خودش به تنهایی در آسمان پرواز کند؟

اگر من می‌توانستم پرواز کنم، تا بلندای آسمان بالا می‌رفتم. روی ابرها می‌نشستم و سفر می‌کردم؛ به شهرهای دور، به جاهای ناشناخته و طبیعت‌های بکر. آن وقت در یک جزیره تنها، کلبه‌ای کوچک می‌ساختم و با خودم خلوت می‌کردم.

صبح‌ها با آواز گنجشک‌ها از خواب بیدار می‌شدم و با بلبلان صحبت می‌کردم. به میان جنگل‌های انبوه می‌رفتم، هیزم جمع می‌کردم و کلبه‌ام را گرم نگه می‌داشتم. شب‌ها به آسمان پرستاره نگاه می‌کردم و ستاره‌ها را می‌شماردم.

پرواز من هیچ مرزی نداشت. گاهی به کوهستان می‌زدم و روی قله‌ها می‌نشستم تا سکوت کوهستان به من آرامش بدهد. گاهی هم بر فراز اقیانوس بزرگ پرواز می‌کردم و تا جایی که می‌شد پیش می‌رفتم تا با آن آبی بی‌پایان حرف بزنم.

همسفر پرندگان مهاجر می‌شدم و با آن‌ها به سفر می‌رفتم. با فاخته‌ها و کلاغ‌ها دوست می‌شدم و از زندگی آن‌ها می‌پرسیدم.

همراه باد می‌شدم و بین شاخه‌های درختان می‌گشتم و برگ‌ها را به رقص درمی‌آوردم. صدای قطره‌های باران، خش‌خش برگ‌های پاییزی و نوای باد، زیباترین آهنگ طبیعت را برایم می‌ساختند. من هم سبک‌بال پرواز می‌کردم، به شاخه‌ها دست تکان می‌دادم، از ابرها احوالپرسی می‌کردم و برای پرندگان آرزوی سلامتی می‌کردم و بی‌وقفه پیش می‌رفتم.

اگر می‌توانستم پرواز کنم، همه بچه‌هایی که این آرزو را دارند با خودم همراه می‌کردم. با هم می‌خندیدیم و همه جای زیبای آسمان را می‌گشتیم.

پرواز کردن نیاز به سبک بودن دارد؛ آنقدر بالا می‌روی که دیگر چیزی از زمین پیدا نیست. در آسمان غرق می‌شوی و تنها دوستانت ماه و ستاره‌ها هستند. هر روز بال‌هایت را تمیز می‌کنی و با شوق بازی با پرندگان و نشستن روی ابرها از خواب بلند می‌شوی.

اگر من می‌توانستم پرواز کنم، این هنر را به همه یاد می‌دادم تا همه از حس رهایی از زمین لذت ببرند. با هم به آسمان می‌رفتیم و برمی‌گشتیم، از بالای کوه‌ها عبور می‌کردیم، از میان درختان جنگل می‌گذشتیم تا به دریا برسیم، از جزیره‌ها رد می‌شدیم، از شهرهای دور دیدن می‌کردیم، به غارها پناه می‌بردیم و آنقدر می‌رفتیم تا به آخر دنیا برسیم. آنجا برای مردم روی زمین دست تکان می‌دادیم و فریاد می‌زدیم تا باد صدایمان را با خود ببرد و به کوه‌ها برساند و پژواک آن را بارها و بارها بشنویم.

آیا روزی می‌رسد که من بتوانم پرواز کنم؟

موضوعات برای انشا دانش آموزی
اختصاصی _ مدیر تولز

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *