اگر من یک درخت بودم، ریشههایم را در دل خاک پهن میکردم و با تمام وجود به زمین وابسته میشدم. من درختی تنها نبودم؛ بخشی از یک دنیای بزرگتر، میزبان پرندهها، سایهبان خستگی رهگذران و نفسهای تازه برای زمین بودم.
بهار که میآمد، جوانههای سبز و نازک من از خواب زمستانی بیدار میشدند و با لبخند به خورشید، شکوفه میدادند. تابستان، با برگهای انبوه و سبزم، پناهگاهی برای بازی کودکان و آسایش پیرمردی بود که زیر سایهام نفس تازه میکرد. پاییز هم که میرسید، برگهایم رنگ عوض میکردند و مثل فرشی زرد و نارنجی، زمین را میپوشاندند. زمستان هم با آن که شاخههایم لخت میشد، اما درونم هنوز زنده بود و منتظر بهار دوباره.
من به آسمان نگاه میکردم، به گذر ابرها و طلوع و غروب خورشید. باران را دوست داشتم که برگهایم را شستشو میداد و باد را که با من نجوا میکرد. گاهی پرندهها روی شاخههایم لانه میساختند و من با آواز آنها سرشار از شادی میشدم.
اگر من یک درخت بودم، در سکوت و آرامش رشد میکردم و به همه یادآوری میکردم که زندگی، حتی در سادهترین شکل خود، چقدر میتواند زیبا و ارزشمند باشد.

اگر من یک درخت میبودم، ریشههایم را در دل خاک پهن میکردم و شاخههایم را به آسمان بلند میکردم. من در گوشهای از طبیعت ایستاده بودم و با هر نسیمی، برگهایم به رقص درمیآمدند.
در بهار، شکوفههای سفید و صورتی، مرا مانند تاجی زیبا میپوشاندند. پرندگان بر روی شاخههایم لانه میساختند و با آوازهایشان صبحها را برایم شیرین میکردند. تابستان که میشد، سایهام پناهگاه مسافران خسته و کودکان بازیگوش میشد. گاهی هم باد، با من حرف میزد و برگهایم را تکان میداد.
پاییز که از راه میرسید، برگهایم به رنگهای طلایی و نارنجی درمیآمدند و کمکم از شاخهها جدا میشدند. زمستان هم با آن که شاخههایم خالی میشد، اما من هنوز ایستاده بودم و به خواب زمستانی فرو میرفتم.
اگر من یک درخت میبودم، بخشی از زندگی دیگران میشدم. هوای تازه میدادم، به پرندگان خانه میدادم و زیبایی طبیعت را بیشتر میکردم. بودن من، حتی در سکوت، برای دنیا ارزش داشت.
موضوع انشا اگر من یک درخت بودم
طبیعت، یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای جهان است که در هر فصل، حال و هوای تازهای به انسان میبخشد. در میان بخشهای گوناگون طبیعت، درختان جایگاه ویژهای دارند. درخت، چه میوهدار باشد و چه تزئینی، نقش بسیار مهمی در پاکیزگی هوا و تولید اکسیژن ایفا میکند. در روزهای گرم سال، سایهبانی برای استراحت و پناهگاهی در برابر تابش تند خورشید میشود.
هر بخش از درخت کاربردهای فراوانی دارد: میوههایش برای خوردن، برگهایش برای درمان بیماریها و چوب تنهاش در ساخت وسایل مختلف به کار میرود. حتی ریشه و صمغ درختان نیز در صنعت و پزشکی استفاده میشوند. درختان موجوداتی بخشنده و بیتوقع هستند؛ سایه و میوه خود را از هیچ کس دریغ نمیکنند، حتی از کسانی که به آنها آسیب میرسانند.
آیا تا به حال سعی کردهای خود را به جای یک درخت بگذاری؟
اگر من یک درخت بودم، چه احساسی داشتم؟
اگر با وجود اینکه هوای تازه در اختیار مردم میگذارم و سایهام پناهگاه رهگذران خسته است، در عوض، به جای مهربانی، با چاقو یا شیء تیزی تنهام را زخمی کنند… آیا باز هم میتوانستم اینقدر بخشنده باشم؟
اگر به شاخههایم آویزان شوند و آنها را بشکنند، آیا باز هم میتوانستم با آرامش و استواری در جای خود بایستم؟
اگر وقتی میوههایم رسیدهاند، هر کسی بدون توجه به آسیبهایی که به من میزند، آنها را بچیند، آیا باز هم سکوت میکردم؟
اگر برای گرم کردن خود، تنهام را قطعه قطعه کنند، آیا میتوانستم آرام بمانم؟
یا وقتی به شکل یک میز، نیمکت یا میز تحریر درمیآیم و کسی با خط کشیدن روی سطحم، به من آسیب میزند، آیا میتوانم تحمل کنم؟
یا وقتی به کاغذ تبدیل میشوم و مچاله و خطخطی میشوم، آیا همچنان آرام میمانم؟
این تجربه ذهنی هرچند کوتاه، برای من بسیار دشوار و ناراحتکننده بود، اما در عین حال، حس مسئولیت من را نسبت به طبیعت و درختان بیشتر کرد و به من فهماند که چه وظیفه سنگینی به عنوان یک انسان در قبال آنها دارم.
حرف آخر این که: با درختان مهربان باشیم.
پیشنهاد: انشای خواندنی در مورد اگر من …
انشا اختصاصی _ نویسنده: مهتا قیدی