انشا در مورد اگر من پزشک بودم

انشا درمورد اگر من پزشک بودم

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

اگر من پزشک بودم، این فرصت را داشتم که در زندگی مردم تغییر مثبت ایجاد کنم. من نه تنها به درمان بیماری‌هایشان کمک می‌کردم، بلکه سعی می‌کردم مانند یک دوست دلسوز در کنارشان باشم.

تصور کنید که یک کودک با تب و درد به مطب من می‌آید. من با لبخندی گرم از او استقبال می‌کنم تا ترسش کمتر شود. با حوصله به حرف‌هایش گوش می‌دهم و برایش توضیح می‌دهم که درمانش چقدر ساده است. مطب من جایی دلباز و دوست‌داشتنی است، با پوسترهای رنگارنگ روی دیوارها که باعث می‌شود بچه‌ها احساس بهتری داشته باشند.

من به همه بیمارانم، چه پیر و چه جوان، با احترام رفتار می‌کنم. برایم مهم است که آن‌ها علاوه بر درمان جسمی، آرامش روحی هم پیدا کنند. سعی می‌کنم داروهایی تجویز کنم که هزینه زیادی برای خانواده‌ها نداشته باشد.

همچنین وقت می‌گذارم و به مردم درباره پیشگیری از بیماری‌ها آموزش می‌دهم. به آن‌ها یاد می‌دهم که چطور با خوردن غذای سالم، ورزش کردن و رعایت بهداشت، سالم بمانند و کمتر بیمار شوند.

اگر من پزشک بودم، به مناطق محروم و دورافتاده هم سر می‌زدم تا به کسانی که دسترسی به پزشک ندارند کمک کنم. برایم مهم نبود که بیماران چقدر پول دارند؛ برای من سلامتی هر انسان باارزش بود.

در نهایت، اگر پزشک بودم، همیشه سعی می‌کردم در کارم صداقت داشته باشم و دانش خود را به روز نگه دارم. زیرا یک پزشک فقط درمانگر بدن نیست، بلکه می‌تواند مایه آرامش قلب‌ها هم باشد.

انشا درمورد اگر من پزشک بودم

اگر من پزشک بودم

اگر من پزشک بودم، نه برای پول یا شهرت، بلکه برای دستانی که می‌توانند آرامش را به قلب بیماران هدیه کنند. اگر من پزشک بودم، هر لبخند شفا یافته‌ای، بزرگترین پاداش زندگی من می‌شد.

در جهانی که بیماری، خانه‌های بسیاری را تاریک می‌کند، من چراغ امید می‌شدم. مطب من، پناهگاهی می‌شد برای همه رنج‌ها، جایی که هر درد بی‌زبانی، در نگاه مهربان من شنیده می‌شد. داروهایم، تنها در بطری‌ها نبودند؛ گاهی در کلام محبت‌آمیزم جاری می‌شدند تا شاید شفا، زودتر از راه برسد.

به کودکان که می‌نگرم، قلبم برای شفای آنان می‌تپد. تصور می‌کنم چگونه با یک آبنبات ساده، اشک‌هایشان را به لبخند تبدیل می‌کردم و با گوشی پزشکی، بازی جدیدی به آنان می‌آموختم. برای مادران پرمحبت، تسکین دهنده غم‌های پنهان می‌شدم و برای پدران دلسوز، یاری‌گر بازگشت توانایی و سلامتی.

اگر من پزشک بودم، در روستاهای دورافتاده، جایی که پزشکی یک رویاست، خانه می‌ساختم. به سوی تمام کسانی می‌شتابم که دردشان، تنها همسایه همیشگی آنان است. در نگاه هر بیمار، قصه‌ای می‌خواندم و در دلش، نور امید می‌کاشتم.

پزشک بودن برای من، هنر انسان بودن است. هنر شنیدن، درک کردن و بخشیدن زندگی دوباره. اگر من پزشک بودم، عشق را با نسخه‌هایم درمی‌آمیختم و به همه می‌آموختم که بزرگترین درمانگرها، محبت و عاطفه بی‌منت است.

انشا اگر من پزشک بودم

خیلی وقت‌ها، وقتی درس می‌خوانم، به این فکر می‌کنم که در آینده چه کاری می‌خواهم انجام دهم. با دوستانم در این باره صحبت می‌کنیم و از چیزهایی که به آن‌ها علاقه داریم، برای هم می‌گوییم. در ذهنمان آینده را تصور می‌کنیم و خود را در حال کار کردن می‌بینیم.

یک بار به این فکر کردم که اگر پزشک شوم، چه جور دکتری خواهم بود؟ دوست داشتم دکتری دلسوز و توانا باشم که بیماران از همه جا برای دیدنم بیایند. برایم مهم‌ترین چیز بهبودی بیماران بود و به چیزهای دیگری مثل پول کمتر فکر می‌کردم.

دلم می‌خواست آن قدر مهربان باشم که بچه‌ها از من نترسند و اگر بیمار شدند، با اشتیاق نزد من بیایند. دکتری را می‌شناسم که در مطبش یک میز پر از اسباب‌بازی گذاشته. هر وقت کودکی به مطب او می‌رود، چند دقیقه‌ای با او بازی می‌کند، اسباب‌بازی‌هایش را به کودک نشان می‌دهد و اجازه می‌دهد با آن‌ها بازی کند. بعد، وقتی بچه به او اطمینان کرد، معاینه را شروع می‌کند. من هم دوست دارم چنین دکتری باشم.

در تلویزیون دیده‌ام پزشکانی هستند که به نقاط مختلف دنیا سفر می‌کنند و بدون دریافت پول، به مردم نیازمند کمک می‌کنند. دیده‌ام که مردم چقدر از دیدن آن‌ها خوشحال می‌شوند و چطور برایشان دعا می‌کنند. دوست دارم اگر روزی پزشک شدم، اول به مناطق محروم کشور خودمان بروم و به رایگان از بیماران مراقبت کنم، بعد به گروه‌های پزشکی بپیوندم و به دیگر کشورها سفر کنم.

دیده‌ام که این پزشکان چقدر احساس رضایت دارند و از کار خود لذت می‌برند. من هم دوست دارم هم خودم خوشحال باشم و هم دیگران را خوشحال کنم. اگر پزشک می‌شدم، به بچه‌هایی که مثل من درس می‌خوانند و به این شغل علاقه دارند، کمک می‌کردم تا اگر استعداد و اخلاق خوبی دارند، بتوانند پزشک شوند و در دوران تحصیل همراهشان می‌بودم.

دلم می‌خواست قدرتی داشتم که کمی اطلاعات پزشکی به همه بدهم و کارهای اولیه درمان را به آن‌ها یاد بدهم، تا اگر روزی در موقعیتی اضطراری قرار گرفتند، احساس درماندگی نکنند و تا رسیدن پزشک بتوانند از دانش خود استفاده کنند.

اگر پزشک بودم، دوست داشتم وقتی به مناطق محروم می‌روم تا کارم را انجام دهم، برای مردم آنجا هدیه بخرم و دل‌هایشان را شاد کنم. چیزهایی که برای ما عادی است، برای بعضی از آن‌ها یک آرزوی بزرگ است. دوست داشتم علاوه بر درمان، هدیه‌ای هم به آن‌ها بدهم تا همیشه یادم را در خاطر نگه دارند.

پزشکی کار باارزشی است. اگر در این کار مهارت داشته باشیم و اخلاق خوبی داشته باشیم، علاوه بر درآمد مناسب، احترام مردم را هم به دست می‌آوریم و از همه مهم‌تر، آن‌ها برای سلامتی ما دعا می‌کنند و لبخند روی لب‌هایشان می‌نشینند.

پیشنهادی: انشای خواندنی در مورد اگر من …
انشا اختصاصی _ نویسنده: محیا بخشی فرد

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *