کلاغ پرندهای است که تقریباً همه ما آن را دیدهایم. او پرهای سیاهی دارد و در بسیاری از نقاط دنیا زندگی میکند. شاید در نگاه اول، ظاهر او برای برخی ترسناک یا معمولی به نظر برسد، اما اگر دقیقتر شویم، میبینیم که کلاغ پرندهای بسیار باهوش و جالب است.
کلاغها توانایی یادگیری دارند و حتی میتوانند از ابزارهای ساده استفاده کنند. آنها حافظهی خوبی دارند و میتوانند چهرهی انسانها را به خاطر بسپارند. این پرندگان، موجوداتی اجتماعی هستند و اغلب با هم ارتباط برقرار میکنند. حتی گاهی با هم بازی میکنند که این نشاندهندهی هوش بالای آنهاست.
در فرهنگهای مختلف، گاهی کلاغ نماد شگونبدی است و گاهی هم نماد هوش و زیرکی. اما فارغ از این باورها، کلاغ نقش مهمی در طبیعت دارد. آنها با خوردن حشرات و لاشهی حیوانات، به پاکیزگی محیط کمک میکنند.
پس دفعهی بعد که کلاغی را دیدید، به جای نادیده گرفتن، به تواناییهای شگفتانگیز او فکر کنید. او فقط یک پرندهی سیاه نیست؛ بلکه موجودی باهوش و بخشی مفید از چرخهی طبیعت است.

در این نوشته، میخواهیم پرندهی کلاغ را توصیف کنیم. این متن برای دانشآموزان عزیز تهیه شده تا با شیوهی نوشتن یک متن زیبا و جذاب بیشتر آشنا شوند. با ما همراه باشید تا با هم نگاهی به دنیای این پرندهی هوشمند بیندازیم.
انشا درباره کلاغ
کلاغ پرندهای با پرهای سیاه است که با صدای بلندش در آسمان پرواز میکند. این پرنده رفتاری جالب دارد؛ وقتی با دیگر کلاغها ارتباط برقرار میکند، صدای قارقارش همهجا میپیچد.
کلاغها مانند گنجشکها در لانه زندگی میکنند و معمولاً به صورت گروهی پرواز یا زندگی نمیکنند. آنها هوای سرد را بیشتر از هوای گرم دوست دارند. غذای اصلی آنها دانه است، اما گاهی نان، پنیر، کرم و گندم هم میخورند. کلاغها از نظر قیمت باارزش نیستند، چون نه صدای خوشایندی دارند، نه ظاهر زیبایی، و نه میتوان آنها را اهلی کرد.
رنگ کلاغ کاملاً سیاه است، شبیه به رنگ زغال. بدن آنها تقریباً به اندازه یک طوطی است و پرهای بلندی دارند. نوک بلند و طلاییرنگ و چنگالهای تیزی دارند که برای شکار حشرات و کرمها از آن استفاده میکنند. کلاغها از انسانها میترسند، اما اگر در شرایط سخت قرار بگیرند، از خود دفاع میکنند.
کلاغ پرندهای صادق و یکدست است. برخی میگویند کلاغ بسیار تقلیدکننده است، طوری که راه رفتن کبک را آنقدر تقلید کرده که راه رفتن اصلی خودش را فراموش کرده است. این رفتار خوب نیست، چون هر کس باید خودش باشد و از دیگران تقلید نکند. به نظر میرسد کلاغ اعتماد به نفس کافی ندارد.
شاید دیده باشید که وقتی یک جوجه کلاغ از لانه میافتد، بقیه کلاغها دور هم جمع میشوند تا به او کمک کنند. از این رفتار میتوان درس همکاری، صداقت و اتحاد گرفت.
دانشمندان میگویند کلاغ در شب بهتر از روز میبیند، مانند خفاش. اما برخلاف خفاش، کلاغ در روز هم میبیند، هرچند جهان را به رنگ خاکستری میبیند. چشمان بزرگ و تیزی دارد که به او در دیدن کمک میکند.
در کل، کلاغها حیوانات بیآزاری هستند که ارزش مالی ندارند، کسی به دنبال شکار آنها نیست، و به همین دلیل نسل آنها در خطر نیست. آنها میتوانند به راحتی در لانههای خود زندگی آرامی داشته باشند.
انشا در مورد کلاغ با مقدمه و نتیجه
مقدمه انشا درباره کلاغ
چه پرندهای است که سیاه است و در داستان هوش و زرنگی، از روباه هم پیشی گرفت؟
بله، کلاغ! نوشته امروز من درباره این پرنده باهوش و جالب است. میخواهیم با کمک واژهها، کلاغ را از نگاهی تازه ببینیم. آماده باشید تا با هم سفری خیالی را آغاز کنیم.
بدنه اصلی انشا
کلاغ روی یک شاخه نشسته بود و پاهایش را تکان میداد. با خودش فکر میکرد: «چرا دیگر پرندهها با من دوست نمیشوند؟ مگر من چه مشکلی دارم؟ رنگ پرهایم سیاه است، ولی سیاه هم یک رنگ است و خیلی از آدمها آن را دوست دارند.»
در همین فکرها بود که ناگهان چیزی به سرش خورد و رشته افکارش پاره شد. کلاغ خیلی عصبانی شد و نمیدانست آن شیء چه بوده. بالهایش را تکان داد و با ناراحتی گفت: «اگر پیدایت کنم، کارت تمام است!» در همین حال، چیزی کوچک و براق روی زمین توجهش را جلب کرد. خوشحال به سمت آن رفت، اما قبل از اینکه بتواند آن را بردارد، یک کلاغ جادویی از داخل آن بیرون آمد.
کلاغ کوچک از دیدن این صحنه شگفتزده شد. کلاغ جادوگر گفت که میتواند دو آرزوی او را برآورده کند. کلاغ کوچک بلافاصله گفت: «میخواهم یک طوطی رنگارنگ و زیبا شوم.» در یک لحظه، به یک طوطی تبدیل شد و به پرواز درآمد. آنقدر خوشحال بود که متوجه نشد از جنگل دور شده و به شهر رسیده. خسته شد و روی پنجرهای نشست تا استراحت کند. کمکم چشمانش بسته شد و خوابش برد.
وقتی بیدار شد، خودش را در یک قفس آهنی دید. با ناامیدی به دیوارههای قفس ضربه میزد، اما فایدهای نداشت. یک ماهی قرمز از داخل تنگ به او گفت: «سروصدا نکن!» طوطی ماجرا را نمیدانست. ماهی کوچک توضیح داد: «صاحب این خانه وقتی تو را خوابیده دید، از تو خوشش آمد و تو را در قفس گذاشت.» طوطی خیلی ناراحت شد. او دلش میخواست آزاد باشد و در آسمان پرواز کند. در قفس، هیچ دوستی نداشت. در این لحظه، کلاغ جادوگر دوباره ظاهر شد و گفت: «حالا آرزوی دومت چیست؟» طوطی بلافاصله گفت: «میخواهم دوباره کلاغ شوم تا آزادانه در جنگل زندگی کنم.»
نتیجهگیری
دوستان خوبم، کلاغ فهمید که هر جانوری باید همانطور که هست، باشد و ظاهر خودش را دوست داشته باشد. مهم زیبایی ظاهری نیست، بلکه مهربانی و اخلاق خوب است که دوستی میآورد. کلاغ کوچک سعی کرد با دیگران با محبت رفتار کند و کمکم بقیه پرندهها هم او را به جمع خودشان راه دادند. از آن روز به بعد، کلاغ دیگر تنها نبود.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
پیشنهادی: انشا درباره صدای قارقار کلاغ در آغاز روز
دوستان عزیز، اگر انشایی با موضوع کلاغ برای درس انشا یا تمرین نوشتن دارید، میتوانید در بخش نظرات برای ما ارسال کنید تا با نام خودتان در سایت قرار داده شود. سپاسگزاریم.