اگر من تواناییهای فرابشری داشتم
اگر من قدرتهایی داشتم که از مرزهای عادی انسان فراتر میرفت، دنیا را به جای بهتری تبدیل میکردم. اولین کاری که میکردم این بود که درد و رنج را از بین میبردم. به بیمارستانها سر میزدم و با لمس کردن بیماران، آنها را شفا میدادم. دیگر هیچ کودکی از بیماری رنج نمیبرد و هیچ پدر و مادری نگران سلامتی فرزندش نبود.
سپس، به سراغ کسانی میرفتم که در دل، کینه و نفرت دارند. با قدرتم، قلبهای سخت را نرم میکردم و کینهها را به محبت و بخشش تبدیل میکردم. به مردم کمک میکردم تا یکدیگر را درک کنند و با هم مهربان باشند. اینطوری جنگها تمام میشد و صلح و آرامش همه جا را میگرفت.
با قدرت ماوراییام، بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله را متوقف میکردم. برای کره زمین یک سپر محافظتی میساختم تا هیچ خانهای ویران نشود و هیچ کس در اثر طوفان یا خشکسالی، جانش را از دست ندهد.
همچنین میتوانستم زمان را کنترل کنم. به گذشته سفر میکردم و از وقوع حوادث تلخ جلوگیری میکردم. جلوی بسیاری از اشتباهات را میگرفتم تا مردم امروز زندگی راحتتری داشته باشند.
اما مهمتر از همه، از قدرتهایم برای روشن کردن ذهن مردم استفاده میکردم. به آنها کمک میکردم تا راه درست را پیدا کنند، راستگو باشند و به یکدیگر کمک کنند. در نهایت، دنیایی میساختم پر از عدالت، محبت و امنیت؛ جایی که همه انسانها در کنار هم با شادی زندگی میکردند.

اگر من تواناییهای فرابشری داشتم
این نوشته به شیوهای ادبی و تصویری برای دانشآموزان تهیه شده است تا با سبک نویسندگی و هنر به کارگیری کلمات آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.
موضوع انشا اگر من قدرت های ماورایی داشتم
همیشه آرزو داشتم زودتر بزرگ شوم تا بتوانم مانند آدمبزرگها هر غذایی که دوست دارم بخورم و به هر جایی که دلم میخواهد بروم. دلم میخواست تا دیروقت بیدار بمانم، کارتون تماشا کنم و شبها پیش دوستانم بخوابم. اما اگر قدرت جادویی داشتم، لازم نبود برای رسیدن به این آرزوها بزرگ شوم.
اگر من قدرت ماورایی داشتم، از ستارههای آسمان شب، شکلات و دونات آویزان میکردم تا هر وقت دستم را دراز کنم، یکی از آنها را بردارم. توی دانههای برف، نقل قایم میکردم تا زمستانها با برف روی شهر ببارد. کاری میکردم آدمبرفیها آب نشوند و بتوانند با ما به خانه بیایند و کنار شومینه چای و بیسکویت بخورند. اگر قدرت داشتم، روز را طولانیتر میکردم تا پدرم زودتر به خانه بیاید و ما قبل از خواب او را ببینیم. همچنین شهرهای دور را نزدیک میکردم تا داییام هر روز پیش ما بیاید. مادرم میگوید او به خارج رفته و خیلی از ما دور است، اما من خیلی زود دلم برایش تنگ میشود.
اگر من قدرت ماورایی داشتم، زنگ تفریح مدرسه را طولانیتر میکردم و همه خوراکیهای بوفه را به رایگان در اختیار بچهها قرار میدادم. یک حیاط بزرگ به خانهمان اضافه میکردم تا بتوانم پاپی، سگ قهوهای کوچهمان را به خانه بیاورم و از او نگهداری کنم. اینطوری پدرم نمیگفت: “اگر حیاط داشتیم، نگهش میداشتیم؛ الان جای کافی نداریم.”
اگر من قدرت ماورایی داشتم، یک چوب جادو در دست میگرفتم و با تکان دادن آن، رنگ و مدل لباسهایم را عوض میکردم تا همیشه برای بیرون رفتن لباس تازه داشته باشم. با چوب جادویم غذاهای خوشمزه روی میز میآوردم تا مادرم وقت بیشتری برای بازی با من داشته باشد و کمتر در آشپزخانه مشغول باشد.
اگر من قدرت ماورایی داشتم، توی کوچهمان یک درخت سیب و هلو میکاشتم که همیشه میوه بدهد و فصل میوهدهی آن تمام نشود. روی درخت یک لانه برای گنجشکها میساختم تا مرا با خود به پرواز درآورند و همه چیز را از بالا به من نشان دهند. از این شهر به آن شهر میرفتم و هرچه میخواستم میخریدم و میخوردم. شاید هم از همه آبنباتهای دنیا یک عروسک آبنباتی برای خودم درست میکردم که هیچوقت تمام نشود.
دوست داشتم میتوانستم نامرئی شوم تا پنهانی از خانه بیرون بروم و با دوستانم بازی کنم یا شبها پیش آنها بمانم. کفشهای پاشنهبلند مادرم را میپوشیدم و تقتقکنان راه میرفتم، بدون اینکه نگران باشم کسی مرا دعوا کند. یک خانه عروسکی بزرگ و صورتی برای عروسکهایم میساختم و عصرها برای چای یا بستنی به دیدنشان میرفتم. راستی، اگر من قدرت ماورایی داشتم، چقدر زندگی شادتر میشد!
موضوعات پیشنهادی برای انشا دانشآموزی
انشا اختصاصی _ نویسنده: فرنوش کوچالی