اگر من یک بادبادک بودم، چه احساس زیبایی داشتم! من با نخي نامرئی به دستان کودکی مهربان وصل میشدم و در آسمان آبی و بیکران، آزادانه پرواز میکردم.
با هر نسیمی به رقص درمیآمدم و تا جایی که نخِ صاحبم اجازه میداد، اوج میگرفتم. از آن بالا، همه چیز را کوچک و قشنگ میدیدم: خانهها مثل جعبههای رنگی، درختان مثل گلهای کوچک و رودخانه مثل نواری براق به نظر میرسیدند.
من بادبادکی خوششانس بودم، چون صاحبم با آن نخ، مرا راهنمایی میکرد تا به شاخهها گیر نکنم یا به زمین نیفتم. من در آسمان بودم، اما هنوز به کسی تعلق داشتم. این نخ، برای من یک اتصال امن و مطمئن بود، نه یک محدودیت.
اگر من بادبادک بودم، به همه نشان میدادم که حتی چیزهای سبک و ساده هم میتوانند به بالا برسند و دنیا را از زاویهای دیگر ببینند. من نماد آرزوهای بلند و رویاهای زیبای کودکان میشدم.

اگر من یک بادبادک بودم، چه احساسی داشتم و در آسمان چه میکردم؟ این متن ادبی و توصیفی برای دانشآموزان عزیز نوشته شده است تا با شیوهی نگارش و تقویت مهارت نوشتاری بیشتر آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.
انشا ادبی اگر من بادبادک بودم
اگر من یک بادبادک بودم، هر عصر که نسیم میوزید، دست یک کودک مرا با نخش نگه میداشت و به آسمان میفرستاد. آنجا موجودی پرجنبوجوش و ماجراجو میشدم و دنیای آسمان را کشف میکردم. از بالا به زمین نگاه میکردم و چشمهایی را میدیدم که با تعجب به من خیره شدهاند.
با پرندگان آسمان مسابقه میدادم و در رقابتهای پرهیجان آسمان، تواناییهایم را به نمایش میگذاشتم. هرچه نخ بادبادک در دست کودک شلتر میشد، بالاتر میرفتم و به قلب نرم و لطیف ابرهای سفید میرسیدم. آنجا، نرمی ابرهای پنبهای، صورت کاغذی مرا نوازش میکرد. باز هم با رها شدن بیشتر نخ، بالاتر میرفتم تا با خورشید مهربان گفتوگو کنم و رنگهای درخشانم را به او نشان دهم.
نسیمِ خنک، با هر عبورش گوشههای مرا تکان میداد و با نرمی از میانم میگذشت. با هر تکانِ باد، ما با هم بالا و پایین میپریدیم و من از باد میخواستم که مرا محکم بگیرد و بکشد تا نخم پاره شود و بتوانم آزادانه به هرکجا که میخواهم پرواز کنم و سفری تازه آغاز کنم.
اگر من بادبادک بودم، نماد آزادی و شادی در آسمان میشدم و از آن بالا، دلهای شما را با حس آزادی پر میکردم و دنیایی رنگارنگ و روشن و شاد برایتان میساختم.
انشا اگر من یک کاغذ بودم 📄
اختصاصی-مدیر تولز