انشا از زبان مترسک

انشا از زبان مترسک

پربازدیدترین این هفته:

دیگران در حال خواندن این صفحات هستند:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

در گوشهٔ مزرعه ایستادهام. من یک مترسکم. کار من این است که با ظاهرم پرندهها را از مزرعه دور کنم. کشاورز مهربان مرا از چوب و لباسهای کهنه ساخته است.

روزها و شبها را اینجا میگذرانم. شاهد طلوع خورشید هستم که مزرعه را طلایی میکند و غروب آفتاب را میبینم که همهجا را سرخ و نارنجی میپوشاند. من با باد حرف میزنم، با خورشید سلام و علیک میکنم و گاهی با پرندههای کوچک که از من نمیترسند، داستان میگویم.

بعضیها فکر میکنند من تنها هستم، اما اینطور نیست. من با تمام طبیعت دوستم. خورشید صبحگاهی مرا بیدار میکند، باد ملایم بعدازظهر برایم آواز میخواند و ستارههای شب، چراغهای راهنمای من در تاریکی هستند.

من فقط یک مترسک ساده هستم، اما وجودم برای محافظت از این مزرعه مهم است. من نگهبانی هستم که هیچوقت نمیخوابد و همیشه از خانهٔ سبز و زیبای خودم مراقبت میکنم.

انشا از زبان مترسک

انشایی از نگاه مترسک، با زبانی ساده و توصیفی برای دانش‌آموزان تهیه شده است تا با شیوه‌ی درست نوشتن و تقویت مهارت‌های نویسندگی آشنا شوند. در ادامه با ما همراه باشید.

انشا ادبی از زبان مترسک

من محافظ این مزرعه هستم. اسم من مترسک است. روزهای زیادی به این اسم فکر کرده‌ام تا شاید بفهمم معنی آن چیست.

م: مهربان
ت: ترسناک
ر: رازآلود
س: سحرخیز
ک: کثیف

حالا فکر می‌کنم شاید اسم من همه این معانی را با خود داشته باشد. من یک مترسک مهربانم که به گربه‌های بی‌سرپناه اجازه داده‌ام درون کاه‌های من استراحت کنند. آن‌ها روزها برای پیدا کردن غذا می‌روند و شب‌ها به خانه‌شان، که آغوش من است، برمی‌گردند. کشاورز مرا در این مزرعه گذاشته تا از محصولاتش مراقبت کنم. برای این کار باید کلاغ‌ها و پرنده‌هایی که دوست دارند از محصولات مزرعه بخورند را بترسانم.

مهربان بودن بهترین ویژگی یک مترسک است، اما من باید وظیفه‌ام را هم انجام دهم. من رازهای زیادی را می‌دانم. کشاورز رازهایش را برای من تعریف می‌کند و من همه آن‌ها را در دل کاهی خود نگه می‌دارم. شاید دیگران این کار کشاورز را مسخره کنند و بگویند یک مترسک چیزی نمی‌فهمد، اما من حرف‌های او را خوب درک می‌کنم، حتی اگر زبان برای دلداری دادن ندارم. کار من سخت است. باید زودتر از همه از خواب بیدار شوم تا از مزرعه در برابر پرندگان محافظت کنم. به همین خاطر همیشه سحرخیزم. وقتی زود بیدار می‌شوم، طلوع آفتاب را تماشا می‌کنم. این منظره مثل یک تابلوی جادویی است. پرنده‌هایی که با روشنایی روز از خواب بیدار می‌شوند و با پروازشان به خورشید سلام می‌کنند. سحرخیز بودن این خوبی را دارد که چیزهای شگفت‌انگیزی را ببینی که کمتر کسی آن‌ها را دیده است.

اگر می‌توانستم راه بروم، اولین کاری که می‌کردم این بود که به یک مغازه لباس‌فروشی می‌رفتم. برای خودم یک دست لباس نو و تمیز می‌خریدم و لباس‌های کهنه، کثیف و پاره خود را دور می‌انداختم. زندگی کردن به عنوان یک مترسک می‌تواند گاهی خسته‌کننده و گاهی هم جالب باشد. ایستادن همیشه در یک جا می‌ترساند، اما دیدن زیبایی‌های دنیا، لذت زیادی دارد.

انشا از زبان گلی که چیده شد

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *